مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
لا ابالی گشتهام صبرم نماند
مر مرا این صبر در آتش نشاند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
از بقیهٔ خور که در دندانش ماند
کرمها رویید و بر دندان نشاند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
صدر را صبری بد اکنون آن نماند
بر مقام صبر عشق آتش نشاند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۰ - رجوع کردن به قصهٔ آن شخص کی به او گنج نشان دادند به مصر و بیان تضرع او از درویشی به حضرت حق
لیک نفقهش بیش و کم چیزی نماند
خواست دقی بر عوامالناس راند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة
زین بشارت مست شد دردش نماند
صد هزار الحمد بی لب او بخواند
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه
بهر طفلان حق زمین را مهد خواند
شیر در گهواره بر طفلان فشاند
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۶۵
گر چو گل خواهی که باشی سرخ روی
از زرت دامن فرو باید فشاند
در زد آتش به برگ و ساز خویش
پیش خلقش لاجرم آبی نماند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵ - در مدح پادشاه دین پناه ظل الله فی الارضین علی مفارق الضعفاء و المساکین
والدش موکب به دار الخلد راند
از وی این خلق حسن میراث ماند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۱۷ - اشارت به خوابی که ناظم در اثنای این دیباچه دیده و تعبیر آن چنانچه خود کرده آرمیده
در سخن با من بسی گوهر فشاند
لیک از آنها هیچ در گوشم نماند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۵ - مذمت کردن حکیم شهوت را که ولادت فرزندان بی آن معهود نیست
گفت شاها هر که او شهوت نراند
در غم محرومی از فرزند ماند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۷ - حکایت گریختن قطران شاعر از بسیاری عطای ممدوح خود فضلون
روز دیگر مدحت او را بخواند
ضعف اول سیم و زر بر وی فشاند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۴۱ - حکایت زلیخا که بر همه اطراف منزل خود تصویر جمال خود کرد تا یوسف به هر طرف نگرد صورت وی بیند به وی میل کند
هیچ جای از نقش او خالی نماند
شادمان بنشست و یوسف را بخواند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۴۵ - بیدار شدن سلامان از خواب شب و طلب داشتن ابسال را به مجلس طرب
یار را بی زحمت اغیار خواند
پهلوی خود بر سر مسند نشاند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۸ - در دریا نشستن سلامان و ابسال و به جزیره خرم رسیدن و در آنجا آرام گرفتن و مقیم شدن
چون سلامان هفته ای محمل براند
پندگویان را بر او دستی نماند
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۵ - در بیان آنکه مقصود از اینها که مذکور شد چیست
سوخت زان آثار طبع و جان بماند
دامن از شهوات حیوانی فشاند
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » تواریخ » شماره ۱۲ - تاریخ وفات شاه ملا
رفت آخر از جهان آن نیکنام
کز مروت تخم احسان می فشاند
سال تاریخش چو جستم عقل گفت
شاه ملا مرد و نام نیک ماند
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۳ - تحریض در طلب و کیفیت حال طالب و اطوار و آداب طلب کاری و بیان وصف الحال در علامت طلب و طالب
آن زبان کز یاد او خالی بماند
لال بهتر چون نشاید غیر خواند
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۴۲ - سلطان محمود و ایاز
هر که در پندار ملک و جاه ماند
غیرت عشقش ز پیش خود براند
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۵۴ - حکایت ابراهیم ادهم
درفراقش بیش ازین طاقت نماند
آیت یا حسرتی بر خویش خواند
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۶۰ - حکایت ذوالنون مصری
هر کرا حق خواند بی علت بخواند
وانکه را هم راند بی علت براند