انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست
درد دل چندان که گنجد در ضمیر
حاصلست از عشق دلداری کجاست
گر به گیتی نیست دلداری مرا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
تا دل مسکین من در کار تست
آرزوی جان من دیدار تست
جان و دل در کار تو کردم فدا
کار من این بود دیگر کار تست
با تو نتوان کرد دست اندر کمر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
گلبن عشق تو بیخار آمدست
هر گلی را صد خریدار آمدست
عالمی را از جفای عشق تو
پای و پیشانی به دیوار آمدست
حسن را تا کردهای بازار تیز
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
پایم از عشق تو در سنگ آمدست
عقل را با تو قبا تنگ آمدست
نام من هرگز نیاری بر زبان
آری از نامم ترا ننگ آمدست
هرچه دانی از جفا با من بکن
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
ای برادر عشق سودایی خوشست
دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست
در بیابان رهروان عشق را
زاب چشم خویش دریایی خوشست
غمگنان را هر زمان در کنج عشق
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸
عشق تو دل را نکو پیرایهایست
دیده را دیدار تو سرمایهایست
تیر مژگان ترا خون ریختن
در طریق عشق کمتر پایهایست
از وفا فرزند اندوه ترا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
عشق تو بیروی تو درد دلیست
مشکل عشق تو مشکل مشکلیست
بیتو در هر خانه دستی بر سریست
وز تو در هر کوی پایی در گلیست
بر در بتخانهٔ حسنت کنون
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
یار با من چون سر یاری نداشت
ذرهای در دل وفاداری نداشت
عاشقان بسیار دیدم در جهان
هیچکس کس را بدین خواری نداشت
جان به ترک دل بگفت از بیم هجر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
رایت حسن تو از مه برگذشت
با من این جور تو از حد درگذشت
آتش هجر توام خوش خوش بسوخت
آب اندوه توام از سر گذشت
نگذرد بر هیچ کس از عاشقان
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
آرزوی روی تو جانم ببرد
کافریهای تو ایمانم ببرد
از جهان ایمان و جانی داشتم
عشق تو هم این و هم آنم ببرد
غمزهات از بیخ وز بارم بکند
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
روی تو آرام دلها میبرد
زلف تو زنهار جانها میخورد
تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت
عافیت را کس به کس مینشمرد
منهی عشق به دست رنگ و بوی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
حسن تو بر ماه لشکر میکشد
عشق تو بر عقل خنجر میکشد
خدمتش بر دست میگیرد فلک
هر کرا دست غمت برمیکشد
دست عشقت هرکرا دامن گرفت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
طاقت عشق تو زین بیشم نماند
بیش از این بیتو سر خویشم نماند
راست میخواهی نخواهم بیتو عمر
برگ گفتار کمابیشم نماند
شد توانگر جانم از تیمار و غم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
در همه آفاق دلداری نماند
در همه روی زمین یاری نماند
گل نماند اندر همه گلزار عشق
راستی باید نه گل خاری نماند
عقل با دل گفت کاندر باغ عشق
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
هرکرا عشقت به هم برمیزند
عاقبت چون حلقه بر در میزند
طالعی داری که از دست غمت
هرکرا دستیست بر سر میزند
در هوای تو ملک پر بفکند
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷
جان وصال تو تقاضا میکند
کز جهانش بیتو سودا میکند
بالله ار در کافری باشد روا
آنچه هجران تو با ما میکند
در بهای بوسهای از من لبت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
دل به عشقش رخ به خون تر میکند
جان ز جورش خاک بر سر میکند
میخورد خون دل و دل عشوههاش
میخورد چون نوش و باور میکند
گرچه پیشاز وعده سوگندان خورد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
حسن تو عشق من افزون میکند
عشق او حالم دگرگون میکند
غمزهای از چشم خونخوارش مرا
زهره کرد آب و جگر خون میکند
خندهٔ آن لعل عیسی دم مرا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
یار در خوبی قیامت میکند
حسن بر خوبان غرامت میکند
در قمار حسن با ماه تمام
دعوی داو تمامت میکند
از کمان ابروان کرد آنچه کرد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
زلفش اندر جور تلقین میکند
رخ پیاده حسن فرزین میکند
در رکابش حسن خواهد رفت اگر
اسب حسن این است کو زین میکند
بر کمالش خط نقصان میکشد
[...]