گنجور

 
انوری

رایت حسن تو از مه برگذشت

با من این جور تو از حد درگذشت

آتش هجر توام خوش خوش بسوخت

آب اندوه توام از سر گذشت

نگذرد بر هیچ کس از عاشقان

آنچ دوش از عشق بر چاکر گذشت

گریهٔ من شور در عالم فکند

نالهٔ من از فلک برتر گذشت

دوش باز آمد خیالت پیش من

حال من چون دید از من درگذشت

دیده‌ام در پای او گوهر فشاند

تا چو می‌بگذشت بر گوهر گذشت

درگذشت اشک من از یاقوت سرخ

گرچه در زردی رخم از زر گذشت

پایهٔ حسنت به هر شهری رسید

لشکر عشقت به هر کشور گذشت