گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

خرقه پوشانیم ما در قید عالم نیستیم

همچو شاهان جهان منت کشی هم نیستیم

انس با دشمن چو شد دوری از او دل می گزد

می شویم آشفته آن روزی که بی غم نیستیم

جام زرین گو نباشد کاسهٔ گل بهتر است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

آخرت منظور اگر باشد ز دنیا آمدن

کعبه رفتن نیست کمتر از کلیسا آمدن

چهره را افروختن در تلخکامی ناقصی است

باده را خامی بود از خم به بالا آمدن

مطلب از ارباب دنیا می شود حاصل تو را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

پیش هر کس شکوه از گردون دون پرور مکن

دفتر جمع دل غمدیده را ابتر مکن

عمرها شد ای خضر منت ز حیوان می کشی

لب تر از آب بقا تا زنده ای دیگر مکن

در پی دنیا که آخر خشک لب خواهی گذشت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

باز تا در جلوه آمد جام صهبا در چمن

لاله پر خون کرد از غیرت قدح را در چمن

رنگ می بازد به پیش بلبل از شرمندگی

گل لباس عاریت پوشیده گویا در چمن

خرمن گل را در آب گل ببین چون می رود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

برقع از رخ برگرفتی آفتاب آمد برون

زلف را کردی پریشان، مشک ناب آمد برون

صبحدم در فکر آن خورشید تابان خواب برد

خواب می دیدم که ماه از جامه خواب آمد برون

بی خبر بودم ز دل امشب نمی دانم چه بود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

صبحدم مطلوب چون مست شراب آید برون

ز آه صدیقان او بوی کباب آید برون

کی شود ظاهر کرامت از ولی پیش نبی

ذره ها پنهان شود چون آفتاب آید برون

سال ها شد جای در ویرانهٔ دل کرده ام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

عهد کی از عهدهٔ پیمانه می‌آید برون

توبه‌ها اشکسته از میخانه می‌آید برون

انتظار دوستی از دشمنان باید کشید

آشنا تا می‌رود بیگانه می‌آید برون

بی‌تجلی برنمی‌خیزیم از خواب عدم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

رحمتش با بی گناهان کی کند فردا نگاه

می برد دل های ظلمت دیده را چشم سیاه

همچو ساقی ای کرام الکاتبین بردار دست

نامه ام چون ساغر می شد لبالب از گناه

دل عجایب طاق ابرویی نشیمن کرده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

گرچه عالم را بنا آن ذات بیچون ساخته

لیک فکری کن که عالم را بنا چون ساخته

هر دو عالم را معانی در تو صانع کرده فکر

تا در این دیوان تو را مصراع موزون ساخته

عمر لیلی صرف شد تا گشت مجنون ابلهی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

آفتاب از آتش مهر تو اخگر پاره‌ای

آسمان، طفل مسیحای تو را گهواره‌ای

چون توان سیر گلی کردن که از نازک‌دلی

نیستش از چشم نرگس طاقت نظاره‌ای

می‌توانم گفت در میدان ما صاحب‌دمی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ای که از قدرت تویی حسن آفرین تازه ای

باز از روی کرم بنما جبین تازه ای

جلوهٔ معشوق چون هر دم به رنگی دیگر است

می توان هر روز پیدا کرد دین تازه ای

کس نمی داند جهان را چیست از تبدیل وقت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

هیچ در کفر و خیال کار مشکل نیستی

در دلی اما خبردار از دل دل نیستی

در کنار ما و ما را از کنار بهره نیست

همچو دریا واقف از احوال ساحل نیستی

عاقبت باید از این ویرانهٔ تن رخت بست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

ای که در تدبیر دنیای دنی بس مایلی

حق زیادت رفته و مشغول فکر باطلی

در ره کج می روی چون مار با صد پیچ و تاب

در طریق راستی ای کهل کاهل، کاهلی

نقش می بینی ز دنیا بی خبر از باطنش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

فکر ذاتش داشتم صورت به یاد آمد مرا

....................................رت به یاد آمد مرا

«رب ارنی» گفتم و موسی صفت رفتم به کوه

[خواستم دیدار] او حیرت به یاد آمد مرا

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

صف به صف مژگان خونریزش به جنگ آماده اند

با وجود مردمی رحمی به مردم نیستش

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

راه می پویم شاید منزلی پیدا شود

کعبه می جوییم تا صاحبدلی پیدا شود

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۶

 

هر نفس در دیده من طرح قیامت می‌کشم

انتظار جلوهٔ آن سرو قامت می‌کشم

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

با نظر بر لطف و احسانش کجا بد می‌کنم

حق به دست ماست گر عصیان بی‌حد می‌کنم

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

کشت ما را انتظارت تیز ترا از نگاه

در نظرهای رقیبان گو شود عالم سیاه

سعیدا
 
 
۱
۵
۶
۷