گنجور

 
سعیدا

باز تا در جلوه آمد جام صهبا در چمن

لاله پر خون کرد از غیرت قدح را در چمن

رنگ می بازد به پیش بلبل از شرمندگی

گل لباس عاریت پوشیده گویا در چمن

خرمن گل را در آب گل ببین چون می رود

بسکه گل پامال کرد آن سرو بالا در چمن

باغبان دهر غافل دید اهل سیر را

چشم نرگس را ز غیرت کرد بینا در چمن

نی از او بویی شنیدم نی پیامی یافتم

چون صبا بسیار گردیدم سراپا در چمن

ابر نیسان است دایم چشم ما در هجر یار

خوش نباشد هر که نوشد باده بی ما در چمن

می تواند با فراغ دل چو بلبل ناله کرد

آن که را باشد اگر یک برگ گل جا در چمن

من که تنگی می کند عالم برای بودنم

چون توانم بود یک ساعت سعیدا در چمن؟