گنجور

 
سعیدا

پیش هر کس شکوه از گردون دون پرور مکن

دفتر جمع دل غمدیده را ابتر مکن

عمرها شد ای خضر منت ز حیوان می کشی

لب تر از آب بقا تا زنده ای دیگر مکن

در پی دنیا که آخر خشک لب خواهی گذشت

ز آبروی خویشتن هر دم جبین را تر مکن

چون زمین فرش است آخر اولش باید گزید

خشت خواهد گشت بالین تکیه بر بستر مکن

تا نگیری کام از آن لب تا نبینی روی دوست

التفاتی با بهشت و چشمهٔ کوثر مکن

باش عریان را حال پوشیده دار از اهل قال

ترک سر را پیش هر بی پا و سر افسر مکن

باش آن طوری که هستی در نظرها آشکار

همچو شیطان جامهٔ تلبیس را در بر مکن

راه عشق است ای سعیدا هر قدم خوف است [و] بیم

چون جرس از پردلی‌ها شور و افغان سر مکن