گنجور

 
سعیدا

صبحدم مطلوب چون مست شراب آید برون

ز آه صدیقان او بوی کباب آید برون

کی شود ظاهر کرامت از ولی پیش نبی

ذره ها پنهان شود چون آفتاب آید برون

سال ها شد جای در ویرانهٔ دل کرده ام

عاقبت گنجی مگر از این خراب آید برون

عاشقی نسبت به سیماب است بهتانی به عشق

کی به گشتن بی قرار از اضطراب آید برون

بسکه خم در خم شکن در زلف او افتاده است

شانه را از پنجه هر مو انتخاب آید برون

یار را گم کرده ام از دل سراغش می کنم

می زنم فالی مگر از این کتاب آید برون

باده می نوشد سعیدا لیک نی چون اقدسی

خرقه اش را گر بیفشاری شراب آید برون