گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

ز آتشین رخ آتشم تا کی به خرمن می زنی

خرمنم را سوختی تا چند دامن می زنی

پادشاه کشور حسنی برای نظم وملک

زلف را تا سرکشی کرده است گردن می زنی

دل دهانت را دلیل نقطه موهوم گفت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

 

بت پرستی می کنم جا در کلیسا گر کنی

کعبه خواهد شد کلیسا منزل آنجا گر کنی

از رخ زیبا ید بیضای موسی باشدت

نی عجب از لب هم اعجزا مسیحا گر کنی

زاهد از روز قیامت کی دیگر گوید سخن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی

آزمایش کردمت یارم نیی بارم توئی

کرده ای روز مرا صد باره از شب تیره تر

خود غلط می گفتمت شمع شب تارم توئی

هر چه می خواهی به آزار دل من سعی کن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

دوش طبع من ملال از بس ز هجر یار داشت

با دل من تاسحرگه گفتگو بسیار داشت

گفتم ای دل در کجائی هرزه گردی تا به کی

کی دلی غیر از تو هرگز صاحبش را خوار داشت

این بلند اقبال من سوزد که در دور زمان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ای سیه زلف نگار از بس پریشان بینمت

همچو خود سرگشته بر رخسار جانان بینمت

با وفائی چون ز مرگ من ترا هست آگهی

ز آن سیه پوشیده ای زآنرو پریشان بینمت

روی گندم گون یار من بود باغ بهشت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

روز وشب پیدا ز چهر و طره دلدار شد

آن یک از بس گشت روشن این یک از بس تار شد

بود یوسف دلبر مارا غلام از جان ودل

خواست چون بفروشدش ناچار در بازار شد

قوت جانها چهر او درقحط شدنبودعجب

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - شکایت به میرزا تقی خان امیرکبیر

 

باز شد از فر فرودین جهان چون روی یار

باز ایام خزان بگذشت وآمد نوبهار

هم چمن از سبزه وه وه گشت همچون خط دوست

هم دمن از لاله به به گشت همچون خد یار

یک طرف کوکوزنان بر سرو خوش الحان تذرو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

سال پارم بود یاری ماهروی ومهربان

دشمن دین آفت دل شور تن آشوب جان

با لب ومژگان وچشم وزلف وروی وقد او

دل مرا آسوده بود از سیر باغ وبوستان

پهن تر روش از سپر پر چین ترش زلف ازکمند

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

بار الها صاحب دیوان کند تا کی ستم

تا به کی از ظلم اوباشیم در رنج و سقم

حلم خود را رفع کن زو ای خداوند حلیم

رحم خود را قطع کن زو ای رحیم پرکرم

علتی افکن به جسمش تا بنالد صبح وشام

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

ای پریشان زلف تو طومار جمع ملک چین

جمع چین راهیچ مستوفی نبسته است این چنین

جمع چین هم گر به بسیاری چین زلف توست

پس بود خاقان چین شاهنشه روی زمین

ناصر الدین شه از این معنی اگر آگه شود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

از چه رو ای زلف پرچین وشکن گردیده ای

پای تا سر چین چو پیشانی من گردیده ای

دل کمندرستم وسام نریمان خواندت

بسکه پرپیچ وخم وچین وشکن گردیده ای

با وجوداینکه اندر بنددلداری اسیر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

یا رب از ظلم مشیرالملک خواری تا به کی

از تعدی های او افغان و زاری تا به کی

روز رفت و هفته رفت و ماه رفت و سال رفت

صبر تاکی تاب تا کی بردباری تا به کی

کافری باشد اگر گویم که مأیوسم ولی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - قطعه

 

ز اقربا ومالها ای دل مشو شادان که هست

اقربایت عقربان ومالهایت مارها

کاسه ات تا پر می است وکیسه ات تا پر ز زر

چون به گرد شهد موران هست گردت یارها

لیکن آن گردد تهی چون ازمی این خالی ز زر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷ - قطعه

 

تا نبینم تا به من ثابت نگردد چیزها

با کسم ز اقرار و وزانکار صلح وجنگ نیست

کرد رنگ لاجوردی فلک مورا سفید

پس چه میگویند بالای سیاهی رنگ نیست

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - قطعه

 

تا بهدست دوست دادم اختیار خویش ار

دل مراغمگین نه از هجر است ونه از وصل شاد

اومگر دور است از من تا شوم غمگین زهجر

من مگر هستم جدا زو تا کنم از وصل یاد

هر چه بینم نقش روی دوست می بینم در اوست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - قطعه

 

آنکه منکر گشت در حق علی منگر بدو

منکر ومنگر چو در تجنیس تام افتاده اند

فاش تر گویم که تا دانی نگه کن درعدد

با عمر بنگر که منکر هم مقام افتاده اند

بلند اقبال
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode