لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
بلند اقبال

من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی

آزمایش کردمت یارم نیی بارم توئی

کرده ای روز مرا صد باره از شب تیره تر

خود غلط می گفتمت شمع شب تارم توئی

هر چه می خواهی به آزار دل من سعی کن

نیستم آزرده خاطر چون دل آزارم توئی

غم ندارم ز اینکه چشمانت مرا بیمار کرد

شادم از بیماری خود چون پرستارم توئی

من نپندارم که هجران چیست در وصلم مدام

کآنچه روز و شب همی اندر نظر دارم توئی

از خدا خواهم همی شبها که گردد زودصبح

زآنکه چون طالع شودخورشید پندارم توئی

هیچ می دانی بلنداقبال گشتم در چه روز

در همان روزی که گفتی عاشق زارم توئی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

بس که در جان فگار و چشم بیدارم تویی

هر که پیدا می شود از دور پندارم تویی

آن که جان می بازد و سر درنمی آری منم

وان که خون می ریزد و سر برنمی آرم تویی

گر تلف شد جان چه باک این بس که جانان منی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه