گنجور

 
بلند اقبال

بت پرستی می کنم جا در کلیسا گر کنی

کعبه خواهد شد کلیسا منزل آنجا گر کنی

از رخ زیبا ید بیضای موسی باشدت

نی عجب از لب هم اعجزا مسیحا گر کنی

زاهد از روز قیامت کی دیگر گوید سخن

از قد وقامت قیامت را تو بر پا گر کنی

غارت دل میکنی ناخورده می از چهر خویش

چون کنی رخساره را گلگون ز صهبا گر کنی

از طبیبان کی دگر منت کشم در روزگار

از لبان خویش دردم را مداوا گر کنی

خوی را ای دل به شمع عارضش پروانه کن

نیستی در عاشقی مردان پروا گر کنی

همچومن شاید بلند اقبال گردی در جهان

ازجهان واله آن ترک تمنا گر کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode