گنجور

 
بلند اقبال

ز آتشین رخ آتشم تا کی به خرمن می زنی

خرمنم را سوختی تا چند دامن می زنی

پادشاه کشور حسنی برای نظم وملک

زلف را تا سرکشی کرده است گردن می زنی

دل دهانت را دلیل نقطه موهوم گفت

گفتمش داری یقین یا حرفی از ظن می زنی

چاک زخم تیغ ابرویت پذیرد کی رفو

بر دل از مژگان مرا بیهوده سوزن می زنی

از ملاحت سفره بر لیلا وعذرا می کنی

وز لطافت طعنه بر شیرین ار من می زنی

در بیابان دزد اگر ره می زند در تیره شب

تو میان انجمن در روز روشن می زنی

غازیان حفظ تن از پیکان به جوشن می کنند

توبه دل پیکانم از زلف چو جوشن می زنی

ای بلنداقبال گردد نرم کی آن سخت دل

مشت را بیهوده بر سندان آهن می زنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode