گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۰

 

آن چه زلفست آن که باز از قهر تابش داده‌ای

وآن چه نرگس‌های مستست آن که خوابش داده‌ای

این چه پیکانست بر جانم بگو زان غمزه‌ها

گوییا از بی‌وفایی زهر نابش داده‌ای

دیده بگشادم که تا بینم جمال آفتاب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۱

 

بازم از سودای زلفت مست و شیدا کرده‌ای

بازم اندر دیدهٔ بینا تو مأوا کرده‌ای

از شراب لعل‌فامت وز دو چشم نیمه‌مست

بر سر بازار عشقم باز رسوا کرده‌ای

از فروغ روی همچون ماه و خورشیدت دگر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۵

 

عاشقانت را دگر در جست‌و‌جو آورده‌ای

طالبان وصل را در گفت‌و‌گو آورده‌ای

نکهت عنبر همی‌یابد دماغ جان مگر

ای صبا از زلف دلدارم تو بو آورده‌ای

تار زلفت ساختی چوگان به میدان جفا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۵

 

تا که مهر مهرم از درج وفا برداشتی

بی خطایی از چه رو راه خطا برداشتی

ای بت سیمین بر نامهربان سنگ دل

شرم بادت بی گناهی دل ز ما برداشتی

نارسیده از گلستان رخت بویی به ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۶

 

من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی

وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی

بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی

دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی

گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۵

 

گر مرا با درد عشقت چاره بودی خوش بدی

ور شب وصل بتان همواره بودی خوش بدی

دستگیرم گر بدی وصل رخت در پیش ما

گر شب هجران تو آواره بودی خوش بدی

سرو بستان را بود میلی خرامان سوی ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۲

 

من شبی در خواب عکس روی او گر دیدمی

زیر نعلین تو چون خاک رهت گردیدمی

گر مرا بودی مجال خاک بوس حضرتت

صد هزاران دردت از سر تا قدم برچیدمی

ور صبا از کوی تو بویی نیاوردی برم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۶

 

دلبرا با ما تو لطف بی‌نهایت می‌کنی

از درم بازآ اگر با ما عنایت می‌کنی

ای امید دوستان هجر تو ما را دشمن است

دشمن ما را چرا آخر حمایت می‌کنی

دل ستانی غم دهی بر ما ستم داری روا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۸

 

تا کی ای دلبر تو با ما بی‌وفایی می‌کنی

با وجود بی‌وفایی دلبریایی می‌کنی

روشنای چشم مایی کی روا باشد چنین

کز من دلداده آهنگ جدایی می‌کنی

حسبة‌الله به غور حال مسکینان برس

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۲

 

ای صبا آخر چرا افتان و خیزان می‌روی

زود بشتاب ار به کاری سوی جانان می‌روی

حال یعقوب ستمکش پیش یوسف بازگوی

نیک می‌دانی تو حالم چون ز کنعان می‌روی

درد بی‌درمان ما را گر توانی هم به لطف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۳

 

ای صبا حال دل من پیش دلبر بازگوی

آنچه دیدی از من دلخسته از آغاز گوی

گر بود در مجلس نااهل زنهار ای صبا

دم مزن یک لحظه وان دم در محل راز گوی

گو نمی سازد دلم زین بیش با درد فراق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴

 

در ره عشق تو جانی می دهم در جست و جوی

بو که مقصودی شود حاصل مرا زین گفت و گوی

هیچ می دانی که بی روی تو جانا در فراق

بر رخ جان می رود ما را ز دیده آب جوی

دل ببردی از من و در پا فکندی این رواست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

دلبرا به زین توقّع بود بر الطاف تو

از جهانت برگزیدم یار خود پنداشتم

چون ز بستان امیدت خار امّیدم دمید

لاجرم نومید گشتم بوستان بگذاشتم

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode