من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی
وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی
بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی
دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی
گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم
باز برکردم به دل سلطان عشقش رایتی
خواستم تا دل برون آرم ز خیل او ولی
چون کنم چون کرد با او این دل من عادتی
صورت یوسف که در سرّت حکایت می کنند
نازل اندر شام زلف تست وصفش آیتی
می دمم بادی به روی تو ز اخلاص جهان
تا ز چشم بد نیاید بر جمالت آفتی
باشدم محراب ابروی تو حاجتگاه دل
تا گشایم بر دعا دست و بخواهم حاجتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد جدایی و سختی زندگی بدون معشوق مینالد و آرزو دارد که لحظهای از نزدیکیش بهرهمند شود. او میگوید که دلش برای محبوبش نمیسوزد و در عذاب است. با این حال، هرچند که تصمیم به قطع عشقش گرفته، اما نمیتواند از عشق او بگذرد. او به زیبایی محبوبش اشاره میکند و از او میخواهد که در دعایش به او کمک کند. در نهایت، او آرزو دارد که با دعا و اخلاص بتواند به نزد محبوبش برسد.
هوش مصنوعی: بدون تو هیچ راحتی در زندگی ندارم و این خوشبختی کجاست که لحظهای از وصالت نوازش شوم؟
هوش مصنوعی: دل من همچنان به خاطر تو میسوزد، ای محبوب. اما تا چه زمانی این درد و رنج ادامه دارد؟ آیا جفای تو هم زمانی به پایان میرسد؟
هوش مصنوعی: من گفته بودم که محبت به چهرههای زیبا را ترک کنم، اما دوباره به عشق این سلطان دلشکستهام بازگشتم.
هوش مصنوعی: میخواستم قلبم را از عشق او جدا کنم، اما چگونه میتوانم این کار را بکنم، در حالی که دل من به او عادت کرده است؟
هوش مصنوعی: شکل زیبای یوسف که در دل تو روایت میشود، در شهر شام به وضوح نشان از زلف تو دارد و توصیف او نشانهای از زیبایی توست.
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم نسیمی به سمت تو میفرستم تا مبادا از چشم بد به زیباییات آسیبی برسد.
هوش مصنوعی: من در دل خود برای ابروی تو جایی مقدس ساختهام تا وقتی که دست به دعا برمیدارم، حاجتم را از تو بخواهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ندیده چشم دولت چون تو صاحبدولتی
هرکه بیند روی تو زان پس نبیند محنتی
نیست در گیتی چو تو صدر مبارک طلعتی
نیست بر روی زمین مثل تو گردون همتی
از خلایق نیست چون تو نیک خلق و سیرتی
[...]
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی
بر سر من کس نمیآید به پرسش جز خیال
جز خیالش کس ندارد بر سر من منتی
شربت قند لبش میسازد این بیمار را
[...]
چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی
جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی
درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست
کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی
ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من
[...]
در گلو بینم گر از تیغ شهادت شربتی
یک دم از عمر به تلخی رفته یابم لذّتی
همچو مرغ نیم بسمل در میان خاک و خون
نیم جانی دارم و از وی ندارم راحتی
چون به این آسودگی در عمر خود کم بودهاند
[...]
نیست با مشاطه گلبن طرازم حاجتی
عشق اگر خواهد بروید بر سفالی جنتی
غنچه ام گل در گلو دارد بهارم تازه روست
خنده ای کافیست با غم راز صبح رحمتی
مشتری گوره کن و دلال گو در پا فکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.