جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - در وصف بهار و مدح نظام الدین بوالعلای صاعد برادر رکن الدین
اینک نوبهار آورد بیرون لشگری
هر یکی چو ن نو عروسی درد گرگونزیوری
گر تماشا میکنی برخیز کاندر باغ هست
باد چون مشاطه و باغ چون لعبت گری
از هر آنجانب که روی آری ز بس نقش بدیع
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مدح رکن الدین
تا همی بر گل نقاب از خط مشکین آورد
مرکب صبر مرا هر لحظه در زین آورد
چرخ از کف الخضیب انگشت حیرت بر دهان
پیش آن رخسار و آن دندان شیرین آورد
شاهراه عرصه عشق رخ او عقلرا
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح اقضی القضاة رکن الدین صاعد
اینک اینک چتر سلطان شریعت در رسید
ماه منجوقش بر اوج گنبد اخضر رسید
صدر عالم رکندین اقضی القضاة شرق و غرب
آفتاب مسند و اعجوبه منبر رسید
لعبت چشم شریعت قرة العین وجود
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - شکایت از دوری
هست سوگندم بنام آنکه هست
پیش علمش ذره همچون آفتاب
وانکه بی الهام ارشادش خرد
باز نشناسد خطا را از صواب
کز فراق حضرتت من بنده را
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - مدحت بینعمت
از من اکنون هرکسی را آرزوی مدحتست
رایگان بیآنکه بر من هیچ کس را نعمتیست
این قدر یارب ندانند آنچه ایشان میکنند
خامشی در حق ایشان بهترینم مدحتیست
راستی با این تفضلها و این انعامها
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۱ - جبه و دستار
جُبّه و دستار افزونی که من در خدمتت
بارها بفروختم این بار میباید خرید
رسم تشریف از میان برداشتی تا لاجرم
نیست ما را جبه و دستار میباید خرید
خلعت خاص تو خواهم وین زمان خواهم بده
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۷ - شیخ ابوعامر
خسروا زاصطبل تو کو معمور باد
وارث اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید
مرکب میمون آدم دام توفیقه که هست
یادگار نوح پیغمبر که در کشتی کشید
گفت با اسب قدیم آخر که تو باری بگو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۶ - بحث علمی
اختلاف اهل علم از روی دانش رحمتست
زان که کفر از حجت ایشان شدست اندر گُریغ
یک مثل گویم درین معنی که روشن گرددت
همچو نور از جرم خورشید و چو برق از روی تیغ
تیغ کوه و تیغ خورشید آن قوی این روشن است
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳ - فتلق سعددین
آفتاب مطلع اقبال قتلق سعد دین
ای بنور رای روشن کرده اسرار ازل
بر فراز بام قدرت هندوی چوبک زنست
پاسبان قلعه هفتم که خوانندش ز حل
چون بپرواز اندر آمد خامه سر سبز تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۲ - خواجه غافل
خواجه را دیدی تو تا بنشست بر دیوان ملک
خود خبر داری که من از غصهاش چو نمیزِیَم؟
او میان دست و آنگه بر سر او من به پای
او ز من غافل ولیکن من از او غافل نِیَم
آرزو میآیدم روزی که او در منصبش
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۰ - مشورت
یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض
چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
طاعت فرمان حق بر، شفقتی بر خلق کن
در همه حال این دو معنی را شعار خویش کن
ور تو را دایم تواضع بود با خرد و بزرگ
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۸ - خاطر وقاد
خاطری دارم چنان وقاد وتیز و تند رو
کز ضمیر غیب اگر خواهی ترا بدهد نشان
هر چه من در عمرها او را ودیعت داده ام
همچنان چون باز خواهم پیشم آرد در زمان
جزیکی چیزیست کالبته در آن منکر بود
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۴ - فراق
عالم الاسرار آگاهست آن کز قدرتش
در بهاران تازه دارد روی هر پژمرده
آنکه چون فیض سحاب لطف او قسمت کنند
کس دهان گل نیابد در چمن بی خرده
کز فراق طلعت میمون تو این بنده هست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۰ - کبر و غرور
آن شنیدستی که نمرود از مقام افتخار
می بسودی بر سر گردون کلاه سروری
باز کبر سلطنت گوش دلش را می نماند
کز خلیل الله شنیدی حجت پیغمبری
لاجرم دارای گیتی پشه را نصب کرد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست
بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست
نرگست از غالیه صدتیر دارد در کمان
لاجرم گلبرگ تو در زیر مشکین جوشنست
زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
زلف تو بر عارض تو پایبازی میکند
هر زمان سوی لب تو دستیازی میکند
جزع تو در دل ربودن جان همیسوزد ولی
لعل تو در بوسه دادن دلنوازی میکند
در کمان ابروی تو ناوک مژگان تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
وای من از دست دل کو نیست در فرمان من
عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من
با که گویم محنت هجران بیپایان او
از که جویم چاره این درد بیدرمان من
هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
خیزکاندر دلبری بر عهد و پیمان نیستی
وه که اندر دوستی یکروی و یکسان نیستی
از لبت کس بوسهای نستد کزوجان نستدی
با چنین دندان مرا باری بدندان نیستی
هر نفس جنگی بر آری هر زمانصلحی کنی
[...]