گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

زلف تو بر عارض تو پای‌بازی می‌کند

هر زمان سوی لب تو دست‌یازی می‌کند

جزع تو در دل ربودن جان همی‌سوزد ولی

لعل تو در بوسه دادن دل‌نوازی می‌کند

در کمان ابروی تو ناوک مژگان تو

بر دل من زخم‌های تیر غازی می‌کند

بوسه بدهد مرا پس جان و دل بربایدم

خود حسابی نیست بر ما ترکتازی می‌کند

ور لبش بوسی پذیرد از اشارت چشم او

می‌کند انکارها یعنی که بازی می‌کند