گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در مدح افتخار دین علی

 

جاه تو خواهد عریض و عمر تو خواهد طویل

عز و اقبال تو خواهد بی زوال و لم یزل

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در مدح افتخار دین علی

 

دهر بر اعدا و بر احباب تو زنبور باد

قسمت این طعن نیش و بهر آن طعم عسل

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲۶ - در بیان حال خود

 

خاطری چون آتشم هست و زبانی همچو آب

فکرتی تیز و ذکایی رام و طبعی بی‌خلل

ای دریغا نیست ممدوحی سزاوار مدیح

وی دریغا نیست معشوقی سزاوار غزل

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳ - فتلق سعددین

 

آفتاب مطلع اقبال قتلق سعد دین

ای بنور رای روشن کرده اسرار ازل

بر فراز بام قدرت هندوی چوبک زنست

پاسبان قلعه هفتم که خوانندش ز حل

چون بپرواز اندر آمد خامه سر سبز تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۰

 

باده ده ای ساقی جان باده بی‌درد و دغل

کار ندارم جز از این گر بزیم تا به اجل

هات حبیبی سکرا لا بفتور و کسل

یقطع عن شاربه کل ملال و فشل

باده چو زر ده که زرم ساغر پر ده که نرم

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

دوست می دارم به جانش در میانِ جان و دل

چون کنم دستم رسد آیا بدان ترکِ چگل

باشدش آیا سر و برگِ جوان مردیِ آنک

دستِ من گیرد بر آرد پایِ امّیدم ز گل

کس چو من ماهی ندارد مهربان و کینه توز

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴٠

 

ای پسر بشنو ز من پندی بغایت سودمند

نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل

چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست

کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول

عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار

[...]

ابن یمین
 

شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب سوم در بیان واجب و ممکن و ممتنع

 

از مقولاتت اگر پرسد کسی ای شیردل

در جواب او بگو فی الحال ای چون جان و دل

جوهر است و کم و کیف است و اضافت بامتی

باز وضع و این و ملک، اَنْ یفعل و اَنْ ینفعل

شیخ محمود شبستری
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

از شبستان ازل، تا بامداد آب و گل

با تو می بودست جانم، بی تو کی بودست دل؟

امر بس ناممکنست از عاشقی کردن حذر

عشق سلطانیست، حکمش برد و عالم مشتمل

واعظا، گر نکته ای از عشق میدانی بگوی

[...]

قاسم انوار
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

من که مهر عارضت می ورزم از صبح ازل

نگسلم از زلف تو پیوند تا شام اجل

گر به دست باد نبود حل و عقد زلف تو

کی شود سوداییان عشق را یک عقده حل

شد رقیب آواره و جایش سگ کویت گرفت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

قتل من خواهد ز یکسو غم ز دیگر سو اجل

پیشدستی کن که نبود دست پیشین را بدل

فیلسوف عقل را آداب بحث عشق نیست

خالی از حکمت بود با او درین معنی جدل

قصد ما ابروی توست از سجده در محرابها

[...]

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

جان ما مست می عشقست از روز ازل

کی شود کی تا ابد هشیار مست لم یزل

یاد می نارد ز لذات بهشت جاودان

گر بکوی وصل جانان جان ما یابد محل

طالب آن باشد که گر مطلوب ننماید جمال

[...]

اسیری لاهیجی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

متصل دارد سر سودای ابروی تو دل

هیچ کس در سر چنین سودا ندارد متصل

روی چشم من سیه کز دیدن بی اختیار

از تو می سازد مرا در سر نگاهی منفعل

بت پرستیدن نخواهد بود بی وجهی مگر

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹ - وله ایضا

 

افتخار اهل دولت خواجه احمد آن که بود

نشه اقبالش از فیض ازل در آب و گل

طایر روحش به شهبال توجه ناگهان

در هوای آن جهان زین آشیان برداشت ظل

از دل و جان بود مولای علی و آل او

[...]

محتشم کاشانی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

اى برادر خو به تنهایى چنان کن متصل

کز خلائق با کسان صحبت نباشد غیر دل

شیخ بهایی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹

 

عاشق و معشوق را راهی بود از دل بدل

امشبم این نکته روشن گشت از آنشمع چگل

شور عشقی در سرم هر لحظه افزون میکند

لطف شیرینی که هر دم میرسد از راه دل

صحبتی داریم با هم بی‌غباری از رقیب

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

پرتو شمع رخت شد در وجودم مشتعل

سوخت از من هرچه بود از اقتضای آب و گل

بود ذرات دلم هر یک بفرمان کسی

مهرت آمد حاکم این مملکت شد مستقل

گفت از بهر نثار ما چه داری غیر جان

[...]

فیض کاشانی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲ - کلال

 

آن کلال امرد که او را بود منزل جان و دل

خانه بردم ماند دستش در میان آب و گل

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۶

 

ای پسر تا زنده باشی سیدا دارد جدل

تا مبادا دامنت گردد ز دستی در خلل

زین سخنها خاطرت هرگز نگردد در گسل

وحشی دیوانه ام در راستگوئی ها مثل

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۷

 

آن سبک مغزی که بر تن پروری بنهاد دل

از خریت شد اسیر منجلاب آب و گل

می خورم هر لحظه زخم تازه ای زان چشم شوخ

بسکه از هر جنبش مژگان زند ناخن به دل

اختلاط زاهد افسرده با اهل نشاط

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode