گنجور

 
ابن یمین

ای پسر بشنو ز من پندی بغایت سودمند

نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل

چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست

کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول

عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار

زآنکه لرزان خمول آرد به بنیادش خلل

من گرفتم خود رسیدی از همه دنیا بکام

نی ز تو خواهد جدا کردن بناکامش اجل

عزت از حکمت طلب کان هست دری شاهوار

کاندر ایامش نیابد هیچ صاحبدل بدل

چون بنای کار بر حکمت نهی نارد فلک

گر تو باشی زنده ور نی در رسوم آن خلل