گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰

 

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وصف بهار و مدح منصور بن سعید

 

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

فرخ آن شاهی که هر ماهیش فتحی دیگرست

فتح او از یکدگر زیباتر و نیکوترست

در جهانداری فتوح او طراز دولت است

در مسلمانی خطاب او جمال منبرست

تیغ او در عالم از شاهی بساطی‌گسترید

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

عید ا‌َضْحیٰ رسم و آیین خلیل آزرست

عیدفطر اندر شریعت سنت پیغمبرست

هر دو عید ملت است و زینت است اسلام را

عید دولت طلعت میمون سلطان سنجرست

عید ملت خلق را باشد به ‌سال اندر دو روز

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

رای ملک آرای خاتون آفتاب دیگرست

بر زمین از آفتاب آسمان روشنترست

کرد روشن عالمی از رای ملک آرای خویش

آن خداوندی که سلطان جهان را مادرست

هست فارغ دل ز احوال خراسان و عراق

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

زلف و چشم دلبر من لاعِبَ است و ساحرست

لِعب‌ زلف و سِحر چشم او بدیع و نادرست

ده یکی از لعب زلفش مایهٔ ده لاعب است

صد یکی از سحر چشمش توشه صد ساحرست

چشم او بی‌خواب خواب‌آلوده باشد روز و شب

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

جشن عید اندر شریعت سنت پیغمبرست

قدر او از قدر دیگر جشنها افزونترست

هست این جشن جهان افروز در سالی دو بار

ملک را فر ملک هر روز جشنی دیگرست

عُدّت مُستَظهر و فخر ملوک روزگار

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح تاج الدین محمودبن عبدالکریم

 

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

سوزنی سمرقندی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل عاشر - اصل و حقیقت آسمان و زمین نور محمد ص و ابلیس آمد

 

ای خدا آیینۀ روی جمالت این دل است

جان ما برگ گلست و عشق تو چون بلبل است

در جمال نور تو خود را ببینم بیوجود

بس درین عالم مراد هر یکی خود حاصل است

در ازل موجود بودم سایه مر نور ترا

[...]

عین‌القضات همدانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من

خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست

هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند

آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - این قصیده نیز در مدح بهرام شاه است

 

خاک را از باد بوی مهربانی آمد است

در ده آن آتش که آب زندگانی آمد است

نرگس خوشبوی مخمور طبیعی خاستست

بید خرم روی سر مست جوانی آمد است

باغ مهمان دوست برگ میزبانی ساخته است

[...]

سید حسن غزنوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست

وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست

از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود

مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست

وین تعلل بهر ترکش دافع صد علتست

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

هر که از می توبه خواهد کرد تایب شد نخست

گو بیا تا من بیاموزم بدو شرط درست

گویمش چون دست گیرد قاضی شهرت به عهد

هم بر آن نیت که او کرده ست نیت کن نخست

توبه چون بر دست او کردی سبک بر پای خیز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

یار ما را همچو روح الله دمی جان‌پرورست

گرد بر گرد لبش چون چشمهٔ خضر اخضر است

پستهٔ شور لبش خاصیتی دارد عجب

در ادای بوسه جان‌بخش است اگرچه دلبرست

سرو او بر می‌دهد شفتالو و سیب و انار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

عشقِ تو از در درآمد در میانِ جان نشست

دستِ بی رحمی گشاد و زیرِ پایم کرد پست

جامِ غم در داد و مستم کرد و با دیوانگی

چون بود دیوانه آن گاهی که باشد نیز مست

عشق مردِ پخته خواهد خام بودم من مگر

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

شربت وصلت نجویم کار من خون خوردن ست

من خوشم تو مرهم آنجاها رسان کازردنست

جان من از مایه غمهای تو پرورده شد

خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست

کشتن من بر رقیب انداز و خود رنجه مشو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

بی رخت از پا فتادم، بی لبت رفتم ز دست

قدر گل بلبل شناسد، قدر باده می پرست

زاهد، از بدنامیم دیگر مترسان، زانکه من

گر برآرم نام نیکو، پیش بدنامان بد است

آشنایی در وجود جوهر فردم نماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

بس که زلف سرکشت در کار دلها در نشست

هیچ کس در شهر از این سودای بی پایان نرست

عاشقان گشته به راحت خاک و من در غیرتم

کان غبار غیر بر دامان تو خواهد نشست

تو سنت در سینه من نعل در آتش نهاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode