گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بس که زلف سرکشت در کار دلها در نشست

هیچ کس در شهر از این سودای بی پایان نرست

عاشقان گشته به راهت خاک و من در غیرتم

کان غبار غیر بر دامان تو خواهد نشست

تو سنت در سینه من نعل در آتش نهاد

هست از آنجا آتشی کز نعل یکران تو جست

سوختی جان مرا و حال من پرسی که چیست

ای عفاک الله، چه گویم جان من هست، آن چه هست

آبروی من که رفت از تو، اگر خون ریزیم

هم به آب روی پاکان که نشویم از تو دست

صد هزار امضای دستور خرد را محو کرد

زلف تو، گر عامل دلهاست یا خوان شکست

من ز خوان خود خراب و در کمین جان خیال

دزد کرد آن گرد کالا، باده نوش افتاده مست

وه که کینش بود با خسرو که از خونش بگشت

وز پی دشواری جان کندنش از غمزه خست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه