گنجور

 
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

با خلاف تو عدو را شهد گردد چون کبست

گر بدریا در نهان گردد چو ماهی خصم تو

زو برون آری بزو بینش چو ماهی را بشست