گنجور

 
امیر معزی

رای ملک آرای خاتون آفتاب دیگرست

بر زمین از آفتاب آسمان روشنترست

کرد روشن عالمی از رای ملک آرای خویش

آن خداوندی که سلطان جهان را مادرست

هست فارغ دل ز احوال خراسان و عراق

تا محمد د‌ر عراق و در خراسان سنجر ست

از پدر گیتی به فرزندان او میراث ماند

خصم او رفت از میان و حق به‌دست حقورست

گرچه‌ سلطان و ملک را هست لشکر بیشمار

هر دو خسرو را دعای او فزون از لشکر است

تاکه عهد و بیعت هر دو بدو هست استوار

هر دو را شادی ز عهد و بیعت یکدیگرست

هر دو را نور وفاداری و نیکی در دل است

هر دو را تاج جهانداری و شاهی بر سرست

عیش هر دو خرم است و وصل هر دو فرخ است

عهد هر دو محکم‌ است و عقد هر دو درخور است

ای سرافرازی که زیر آسمان چنبری

پشت خاتونان به ‌خدمت پیش تو چون چنبر است

مصلحت‌ بُرج ‌است و عقل تو در آن چون ‌کوکب است

مملکت ‌درج ‌است و عدل‌ تو در آن چون ‌گوهرست

از عجایب هست در ایام فرزندان تو

هرچه در افسانهٔ کیخسرو و اسکندر است

درکف تایید و نصرت رای تو جون رایت است

بر سر اقبال و دولت نام تو چون افسر است

خاک درگاه تو چشم فتح را چون توتیاست

گرد اسبان تو مغز ملک را چون عنبر است

در مقام توست عز و نصرت اسلام و دین

هر مسلمان کاو بقای تو نخواهد کافرست

تا چهارم‌کشور از خعرات تو ه‌معمور شد

اختیار جملهٔ عالم چهارم کشور است

آنچه در مرو و نشابور از عمارت کرده‌ای

بر زبان خلق شیر و شرح آن تا محشر است

ازطرب روی نکوخواهانت چون لاله است وگل

وز شکنجه روی بدخواها‌نت چون نیلوفر ست

جاه و زهد تو بیاراید همی دنیا و دین

زهد تو دین‌پرور و جاه تو دنیا پرورست

هست عمر دوستانت همچو شاخ بارور

باز عمر دشمنانت همچو تخم بی‌بر ست

خرمی‌ کن تا هزاران سال در ایام عید

زانکه عید اندر شریعت سنت پیغمبر ست

شاد باش از اختر سلطان و از بخت بلند

کاین یکی فرخنده‌بخت و آن‌یکی نیک‌اخترست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه