مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - مدیح بهرامشاه
چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت
جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت
خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع
پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت
گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۲
یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار در بست و ره منزلگه دیگرگرفت
تا کشیده رنج داغِ هجر بر جانم نهاد
ناچشیده می خمار مستی اندر سرگرفت
چنبر زلفش ز من بربود چرخ چنبری
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت
دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت
عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید
از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت
اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶
مرحبا بحری که آبش لذت از کوثر گرفت
حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت
اتفاق آن دو جوهر بد که در آفاق جست
اصل وقتی خضر بر دو فرع اسکندر گرفت
جان و علم و عقل سرگردان درین فکرت مدام
[...]
سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیفالحق ابوالمفاخر محمدبن منصور
تا نقاب از چهرهٔ جان مقدس بر گرفت
هر که صاحب دیده بود آنجا دل از دل بر گرفت
حسن عقلش آب و آتش بود و این کس را نبود
کاتش از بام اندر آمد آب راه در گرفت
عیسی اندر دور او ناید که او اندر جهان
[...]
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة
بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢٩ - قصیده در مدح خواجه یحیی
کار ملک و دین بحمدالله نظام از سرگرفت
مصطفی بطحا گشاد و مرتضی خیبر گرفت
رایت منصور شاه از عون یزدان هر زمان
لشکری دیگر شکست و کشوری دیگر گرفت
خسرو جمشید فر سلطان نظام ملک و دین
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - فی مدح الشیخ الاعظم سلطان اعاظم المشایخ مرشد الحق و الدین ابواسحق الکازرونی قدس سره
روشنست این کانک هر دم سوختن از سر گرفت
کار او چون شمع سوزان ز آتش دل در گرفت
آفتاب خاوری زان ملک بحر و برگرفت
کاستان و بام این درگه زرخ در زر گرفت
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت
آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت
زهد خشک و دامن تر، آتش ما، مینشاند
عشقش این بار آتشی در زد، که خشک و تر، گرفت
موکب سلطان حسن او، عنان عشق، تافت
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - سیل حادثه
آسمان از جبهه، اکلیل مرصع بر گرفت
ترک گردون اندرین ماتم کلاه از سر گرفت
زهره همچون خنک گیسوهای مشکین باز کرد
پس بناخن چهره بخراشید و زاری در گرفت
آسمانش تخته تابوت از مینا بساخت
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
تا دلم دلبر گرفت، از جان و دل دل برگرفت
آستین از جان فشاند و دامن دلبر گرفت
دید چشمت را که دارد از مژه چتر سیاه
نرگس از خجلت بخواهد تاج زر از سر گرفت
دوش تا وقت سحر شمع از زبان آتشین
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
تا ز رخ آن مه لقا زلفین مشکین برگرفت
نور خورشید رخش هر دو جهان یکسر گرفت
آتش تر را در آب خشک ساقی چون بریخت
شعله زد آتش در آب و جمله خشک و تر گرفت
جز کباب آتشین نقلی نخوردم در شراب
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش پنجم - قسمت دوم
آن که گفتم با تو خواهم دلبر دیگر گرفت
هم توئی و با تو خواهم عاشقی از سر گرفت
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
پنبهها بر روی داغ از آتش دل در گرفت
وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت
سرکشی با خاکساران کی به جائی میرسد
سرو من از خاک نتوان سایهٔ خود برگرفت
من کجا، بد گردی افلاک و انجم از کجا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
مژده یاران را که یار از دست ما ساغر گرفت
در میان شعله و خاشاک، صحبت درگرفت
جوهر پاکان کجا آلوده ی زینت شود؟
همچو آب آیینه ام را کی توان در زر گرفت
کوهکن افشرد هرگه دامن مژگان خویش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
خط گل روی عرقناک ترا در بر گرفت
روی این دریای گوهرخیز را عنبر گرفت
تا چه با پروانه بی دست و پای ما کند
آتشین رویی کز او بال سمندر در گرفت
تا زمین شد جلوه گاه قامت او، آفتاب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۱
وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت
دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۷۵ - گوگردی
دوش گوگردی پسر گوگرد خود از سر گرفت
اندک از سوز دل گفتم جوابش در گرفت
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
زد قدم هرکس به گیتی پیشه دیگر گرفت
وقت رندی خوش که در دیر آمد و ساغر گرفت
در هوای گلشن آن مرغ به خاک افتادهام
کاتشم از گرم پروازی به بال و پر گرفت
جور کمتر کن مبین کوتاه دستم را که هست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
دل ز تکرار بهشت حور از کوثر گرفت
آن قدر سودم به صندل سر، که درد سر گرفت
سرنوشتم بود دیدم کفر غالب شد به دین
حسن خط، حسن جمال یار را دربر گرفت
کثرت عاشق به بالا برد کار حسن را
[...]