کار ملک و دین بحمدالله نظام از سرگرفت
مصطفی بطحا گشاد و مرتضی خیبر گرفت
رایت منصور شاه از عون یزدان هر زمان
لشکری دیگر شکست و کشوری دیگر گرفت
خسرو جمشید فر سلطان نظام ملک و دین
آنکه ملک و دین از صد فرخی و فر گرفت
سرور گردنکشان یحیی که چون الیاس و خضر
از مددکاری ایزد ملک بحر و بر گرفت
سایه الطاف یزدان آنکه همچون آفتاب
ز ابتدای باختر تا غایت خاور گرفت
وانکه چون بهر شکار آورد پای اندر رکاب
شهریاری با سپاه و تخت با افسر گرفت
شاهباز همت او سر بسر آفاق را
همچو سیمرغ فلک در زیر بال و پر گرفت
خسرو سیاره زان گیرد جهان کو هر صباح
فال فرخ زان رخ همچون مه انور گرفت
یک سحر بهر تماشا رأی عالی همتش
ره سوی این منظر فیروزه پیکر بر گرفت
از برای مقدم میمونش آئین بند صنع
چارطاق هفت منظر در زر و زیور گرفت
ذره ئی از شمع رأیش کرد خورشید اقتباس
وز فروغ آن چراغ مهر انور در گرفت
منشی گردون قلم الا بمدح او نراند
زهره زهرا بیاد بزم او مزمر گرفت
از برای بزم عامش خسرو سیارگان
زرگری میکرد تا آفاق را در زر گرفت
گر نبرد از بحر طبعش ابر نیسان فضله ئی
پس چرا در دل صدف از فیض او گوهر گرفت
در صفات لفظ شیرینکار او ابن یمین
هست چون طوطی که در منقار خود شکر گرفت
عقل کار آگاه داند کز لب و چشمست بس
گر بگیتی دشمنش قسمی ز خشک و تر گرفت
حزم او وقت درنگ و عزم او گاه شتاب
رسم خاک آورد پیدا عادت صرصر گرفت
نو عروس حجله زربفت یعنی آفتاب
در سر از تشویر رأیش نیلگون چادر گرفت
از نهیب احتساب حزم او بیند خرد
کز صراحی خون چکید و در دل ساغر گرفت
سرکشید از آتش خشمش بگردون شعله ئی
وز شرارش سطح گردون سر بسر اخگر گرفت
آستانش هر که چون در بوسه جای خود نکرد
حلقه وار از دار دنیا زود راه در گرفت
از شهان کس را جز او گویند کانی کانچنانک
هر یکی یا شهریاری یا یکی صفدر گرفت
خسرو مازندران چون مرزبان طوس بود
رأی نقض عهد میزد لاجرم کیفر گرفت
تا عدوش از زخم گرزسرگران در خواب شد
هر کجا شاهی ز بیمش ترک خواب و خور گرفت
کافران جستند راه از مؤمنان سوی گریز
خود میسرشان نشد مؤمن ره کافر گرفت
گر جهانی را بهم بر زد که داند سر آن
کهتران را کی رسد بر سیرت مهتر گرفت
هر چه باشد بعد ازین گو باش خود نیکی بود
شه بکام خویش باری اینزمان کشور گرفت
کشور شاهان گرفتن باد کار شهریار
تا ردیف شعر سازد هر سخن گستر گرفت
هر که دید آن حال یا از دیگری بشنید گفت
کار ملک و دین بحمد الله نظام از سر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت
جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت
خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع
پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت
گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد
[...]
یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار در بست و ره منزلگه دیگرگرفت
تا کشیده رنج داغِ هجر بر جانم نهاد
ناچشیده می خمار مستی اندر سرگرفت
چنبر زلفش ز من بربود چرخ چنبری
[...]
عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت
دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت
عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید
از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت
اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت
[...]
بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت
[...]
روشنست این کانک هر دم سوختن از سر گرفت
کار او چون شمع سوزان ز آتش دل در گرفت
آفتاب خاوری زان ملک بحر و برگرفت
کاستان و بام این درگه زرخ در زر گرفت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.