گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من

از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من

نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم

کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من

دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

 

صبح‌دم چون کله بندد آه دود آسای من

چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من

مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته

تا به من راوق کند مژگان می پالای من

رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ

[...]

خاقانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۳

 

پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من

غمگسار و همنشین و مونس شب‌های من

ای شنیده وقت و بی‌وقت از وجودم ناله‌ها

ای فکنده آتشی در جملهٔ اجزای من

در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی

[...]

مولانا
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من

ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من

آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع

کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من

اتحاد عین و غین عالم سر حروف

[...]

نسیمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۷

 

ماه من چون آگهی از ناله شب‌های من

رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من

زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل

سوختم پروانه وار و نیستت پروای من

گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا

[...]

حسین خوارزمی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

با وجود وصل شد زندان حرمان جای من

برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من

باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد

دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من

سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

 

پشت من بشکست کوه درد جان فرسای من

باز افزاید همان این درد کار افزای من

گشت چشمم ژرف دریایی وآتش خون دل

شاخ مرجان اندر او مژگان خون پالای من

تخته‌ای زین نه سفینه کس نبیند بر کنار

[...]

وحشی بافقی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴۵ - در نعت حضرت رسول (ص)

 

صبحدم چون در دمد دل صور شیون زای من

آسمان صحن قیامت گردد از غوغای من

گوش اهل آسمان و حلقه ماتم یکی است

شیونم تا برکشد آهنک هایا های من

مصر ویران کرد و رو در وادی ایمن نهاد

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - بث الشکوی و منقبت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌اسلام

 

صبحدم چون در خروش آمد شیدای من

جرخ را بنشاند در خون چشم شب‌پیمای من

مرده بودم لیک باز انگیختندم زانکه بود

صبح رستاخیز شام این شب یلدای من

تار آن چنگم که چون مضراب غم بر من زنند

[...]

فصیحی هروی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۵

 

نگذرد روزی که از اشک جهان پیمای من

نگذرد صد نیزه بالا آب از بالای من

چرخ چون خواهد به زنجیر غمم سازد اسیر

حلقه زنجیر سازد اول از بالای من

بهر آسایش شبی نگذاشت پهلو بر زمین

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)

 

عاقبت گردید از طبع غرورافزای من

نقطهٔ قاف قناعت، دانهٔ عنقای من

درخور امید من، کامی ندارد آسمان

از ترنج سبز او، کی بشکند صفرای من

از غرور طبع باشد گر سخن کم می کنم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲۳

 

چون زند دامان وحشت بر کمر سودای من

خاک ساکن پر برون آرد ز نقش پای من

گرم رفتاری چو من دشت جنون هرگز نداشت

موی آتش دیده گردد خار زیر پای من

راست می سازد دل شبها نفس موج سراب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲۴

 

بس که دارد ناتوانی ریشه در اعضای من

سایه همچون دام می پیچد به دست و پای من

داغ حسرت جا ندارد در دل آزاده ام

این حشم برخاسته است از دامن صحرای من

زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۶ - در منقبت حضرت پیامبرصلوات الله علیه

 

نوبهار دردم و داغت گل سودای من

صد چو مجنونند پی گم کردهٔ صحرای من

چاک شد دامان صحرا از خراش ناله ام

من کجا و درد هجر او کجا ای وای من

لالهٔ خونین دل دشت جنونم بی رخت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۷ - تجدید مطلع

 

بسکه شد لبریز مهر مصطفی اعضای من

همچو گلبن غرق گل گردید سرتا پای من

ای بهارستان دین از سجدهٔ درگاه تست

هشت جنت داغدار رشک هفت اعضای من

یاد خاک مرقدت تا سجده گاه دل شده

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۸ - تجدید مطلع

 

ای فدای مرقد پاک تو سر تا پای من

یا علی مولای من مولای من مولای من

مظهر گل فاتح خیبر امیرالمؤمنین

بندگی قنبرش فخر من و آبای من

آب و رنگ زینت گلزار هستی تا شدند

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۶

 

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من

چشم آهو سایه افکنده‌ست بر صحرای من

از هوا پروردگان نوبهار وحشتم

چون سحر از یکدگر پاشیدن است اجزای من

ناتوانیهای موجم کم نمی‌باید گرفت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۲

 

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من

خاک هم خالی در آتش می‌نماید جای من

گر به صد چاه جهنم سرنگون غلتم خوش است

در دل مأیوس خود یارب نلغزد پای من

صد جنون شور قیامت می‌تپد درگرد یاس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۳

 

چون‌گهر هر چند بر دریا تند غوغای من

در نم یک چشم سر غرق‌ست سرتا پای من

ناتوانی همچو من در عالم تسلیم نیست

بیشتر از سایه می‌بوسد زمین اعضای من

مسند آتش همان تسلیم خاکستر خوشست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۴

 

در خور گل‌ کردن فقرست استغنای من

نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من

از مراد هر دو عالم بسکه بیرون جسته‌ام

در غبار وحشت دی می‌تپد فردای من

سایهٔ مویی زکلک خود تصورکرد وبس

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode