گنجور

 
جویای تبریزی

بسکه شد لبریز مهر مصطفی اعضای من

همچو گلبن غرق گل گردید سرتا پای من

ای بهارستان دین از سجدهٔ درگاه تست

هشت جنت داغدار رشک هفت اعضای من

یاد خاک مرقدت تا سجده گاه دل شده

هست نور جبههٔ صبح از شب یلدای من

گرد راهت توتیای چشم اهل بینش است

نقش نعلین تو باشد دیدهٔ بینای من

گر خیالم جانب یثرب برد از راه شوق

محمل گل می شود مانند بو ماوای من

می تراود خون دل صد رنگ دور از مرقدت

از قدمگاه تو یعنی دیدهٔ بینای من

پرده لطف تو می پوشد گنه را روز حشر

مهر تو باشد نقاب روی عصیان های من

از بهار فیض نعتت گشته یا خیرالبشر

عندلیب منقبت گو طبع مدحت زای من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode