گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

گر ز کوی عاشقانی، تا عدم هم خانه باش

خویش خوش رویان شدی، با خویشتن بیگانه باش

گه سرای خاص را، چون عامیان دهلیز کن

گه زبان عام را، چون خاصگان خانه باش

هر که را بر کوش زنجیری بود دیوانه شو

[...]

اثیر اخسیکتی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۸

 

ساقیا بی‌گه رسیدی می بده مردانه باش

ساقی دیوانگانی همچو می دیوانه باش

سر به سر پر کن قدح را موی را گنجا مده

وان کز این میدان بترسد گو برو در خانه باش

چون ز خود بیگانه گشتی رو یگانه مطلقی

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش

تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش

کی بود جای ملک در خانهٔ صورت پرست

رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش

پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست

[...]

سعدی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۴۹

 

مرد این میدان نه‌ای همچون زنان در خانه باش

ور سوی میدان مردان می‌روی مردانه باش

هرکجا ماهی ببینی خرمن خود را بسوز

هرکجا شمعی ببینی پیش او پروانه باش

یوسف ار دستت دهد گو باش در زندان مقیم

[...]

جلال عضد
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

طاعت پیر مغان کن وز همه بیگانه باش

اول از میخانه بودی آخر از بتخانه باش

کشتگان عشق، می از کاسه سر می خورند

چون که سر را خاک خواهد خورد گو پیمانه باش

کاذبی در عشق، اگر خاکسترت گردد خموش

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶۵

 

روشناسِ اهلِ مشرب چون درِ میخانه باش

آشناتر با می از خطِ لبِ پیمانه باش

دیده‌بانی را به بلبل داد آخر باغبان

چشمِ بدبینی ببند و چشمِ صاحب خانه باش

در غبارِ خط نهان شد خال، رحمی پیش گیر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶۶

 

در گلستان بلبل و در انجمن پروانه باش

هرکجا دامِ تماشایی که بینی دانه باش

کفر و دین را پرده‌دارِ جلوهٔ معشوق دان

گاه در بیت‌الحرام و گاه در بتخانه باش

نورِ حسنِ لاابالی تا کجا سر برزند

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۴

 

خواه در معمورهٔ جان خواه در ویرانه باش

با هزاران در پس دیوار خود چون شانه باش

چشم منت جز به نور عشق نتوان آب داد

صیقل آیینه‌ای خاکستر پروانه باش

دعوی قدرت رها کن هیچ‌ کارت بسته نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

ایکه با عشق آشنائی از خرد بیگانه باش

سوزدت گر شمع سان در سوختن مردانه باش

آتشی خواه از جنون و عقلرا خرمن بسوز

گوشه گیر از مردمان و با پری همخانه باش

قبله من ابروی جانانه دیر و حرم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

من نمی‌گویم که عاقل باش یا دیوانه باش

گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش

گر سرِ مقصود داری مو به مو جوینده شو

ور وصالِ گنج خواهی سر به سر ویرانه باش

گر ز تیرِ غمزه خونت ریخت ساقی دم مزن

[...]

فروغی بسطامی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

خواه اندر کعبه باش وخواه در بتخانه باش

هرکجا باشی به یاد آن بت جانانه باش

گفتمش شمع رخت چون برفروزد چون کنم

گفت بهر سوختن آماده چون پروانه باش

گفتمش رخ چون پری داری وچون زنجیر زلف

[...]

بلند اقبال
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۴ - و برای او فی النصیحه

 

ای برادر از جهان و اهل او بیگانه باش

گنج هستی را اگر خواهی برو دیوانه باش

شمع وحدت را چه می‌جویی برو پروانه‌ باش

نی که بر هر طَرْفِ دامن چنگ‌زن چون شانه باش

صامت بروجردی