گنجور

 
اثیر اخسیکتی

گر ز کوی عاشقانی، تا عدم هم خانه باش

خویش خوش رویان شدی، با خویشتن بیگانه باش

گه سرای خاص را، چون عامیان دهلیز کن

گه زبان عام را، چون خاصگان خانه باش

هر که را بر کوش زنجیری بود دیوانه شو

هر که را بر پیشگه شمعی بود پروانه باش

در میان پاکبازان بر بساط انبساط

گر همی خواهی که فرزینی شوی فرزانه باش

راه این درگاه، بر نفی است و اثبات ای اثیر

سالها تو روی گر آری، نه در بت خانه باش