گنجور

 
بلند اقبال

خواه اندر کعبه باش وخواه در بتخانه باش

هرکجا باشی به یاد آن بت جانانه باش

گفتمش شمع رخت چون برفروزد چون کنم

گفت بهر سوختن آماده چون پروانه باش

گفتمش رخ چون پری داری وچون زنجیر زلف

گفت اگر دانسته ای هست این چنین دیوانه باش

گفتمش خواهم که در زلفت رهی پیدا کنم

گفت دردست غمم دل ریش تر از شانه باش

گفتمش جا در کجا داری که آیم پیش تو

گفت گاهی درحرم روگاه درمیخانه باش

گفتمش نام تو را خواهم کنم ورد زبان

گفت یادم کن به دل بی منت از صد دانه باش

چون بلند اقبال گفتم بلبل باغ توام

گفتم نه دربندآب و نه به فکر دانه باش