گنجور

 
جلال عضد

مرد این میدان نه‌ای همچون زنان در خانه باش

ور سوی میدان مردان می‌روی مردانه باش

هرکجا ماهی ببینی خرمن خود را بسوز

هرکجا شمعی ببینی پیش او پروانه باش

یوسف ار دستت دهد گو باش در زندان مقیم

گنج اگر حاصل شود گو جای در ویرانه باش

گر مهی بیمار شو، ور با خودی بی‌خویش گرد

ور به هوشی مست شو، ور عاقلی دیوانه باش

ساقیا! ما را ز لعل خویش کن مست و خراب

گو شراب عاشقان بی‌ساغر و پیمانه باش

چون جلال آزاد شو از دوست وز دشمن ببر

فارغ از نیک و بد هر خویش و هر بیگانه باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode