گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ایکه با عشق آشنائی از خرد بیگانه باش

سوزدت گر شمع سان در سوختن مردانه باش

آتشی خواه از جنون و عقلرا خرمن بسوز

گوشه گیر از مردمان و با پری همخانه باش

قبله من ابروی جانانه دیر و حرم

خوهی اندر کعبه ای بت خواه در بتخانه باش

خضر و ابلیس اند با هم اندر این ره هوشدار

چشم بگشا راه رو چاهست تو فرزانه باش

زینت معموره جز فرش و چراغی بیش نیست

آفتاب و گنج گر خواهی برو ویرانه باش

دوست جویان را زخود بیرون شدن لابد بود

طالب شمعی اگر بالی بزن پروانه باش

عشق لیلا ورز شو تیر ملامت را هدف

بعد از این مجنون صفت درعاشقی افسانه باش

تا بکی درویش جوئی کیمیا از این و آن

همچو آشفته بیا خاک در میخانه باش

پیر میخانه علی دارای اکسیر وجود

خاک پای او ببوس و از همه بیگانه باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode