گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما

جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

بی سر و سامان عشقش بود سامان ما

آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر

هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما

در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان

[...]

جلال الدین محمد مولوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما

می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما

ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی

تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما

یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما

بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما

گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح

عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما

در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۰ - غزل

 

بی گل رویت ندارد رونقی بستان ما

بی حضورت هیچ نوری نیست در ایوان ما

گر به سامان سر کویش رسی، ای باد صبح،

عرضه داری شرح حال بی سر و سامان ما

شرح سودایش که دل با جان مرکب کرده است

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

دردمندم از لب لعلت بده درمان ما

کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما

در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل

خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما

خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

آه و صد آه از جفای چرخ بی سامان ما

دل پر از دردست از او، او کی کند درمان ما

ای نسیم صبحدم این بوی جان پرور بگو

از کجا آورده ای در کلبه ی احزان ما

از جفای چرخ جانم از جهان بیزار بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

آتشی از رخ چرا افکنده ای در جان ما

همچو زلفت ای صنم بشکسته ای پیمان ما

سر فدای راه عشقت کرده بودم لاجرم

در غم هجران تو بر باد شد سامان ما

ای طبیب از روی رحمت چاره ی دردم بساز

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

صد دوا بادا فدای درد بی‌ درمان ما

دُرد دردش نوش کن گر می‌ بری فرمان ما

ما حیات جاودانی یافتیم از عشق او

همدم زنده ‌دلان شو تا بدانی جان ما

خانه خالی کرده‌ایم و خوش نشسته بر درش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

دل روان جان می دهد در عشق آن جانان ما

گر قبولش می کند شکرانه ها بر جان ما

غرقهٔ دریای بی پایان کجا یابد کنار

ساحلش پیدا نباشد بحر بی پایان ما

هرچه آید در نظر آئینهٔ گیتی نماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

صد دوا بادا دوای درد بی درمان ما

دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما

خون دل در جام دیده عاشقانه ریختیم

بر امید آنکه بنشیند دمی بر خوان ما

خانه خالی کرده ایم و خوش نشسته بر درش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

بندهٔ ساقی ما شو تا شوی سلطان ما

جان فدا کن تا شوی جانان ما ای جان ما

چشم صورت بین ببند و دیدهٔ معنی گشا

تا ببینی بر سریر ملک دل سلطان ما

گر گدای عشق باشی پادشاه عالمی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما

ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما

دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت

خار راه گریه باشد تا به کی مژگان ما

شعله می لرزد ز غیرت همچو شاخ سرخ بید

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

تا شد از صدق طلب چون صبح، روشن جان ما

از تنور سرد، آید گرم بیرون نان ما

از خزف ناز گهر از بردباری می کشیم

سنگ کم گردد تمام از پله میزان ما

رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰

 

فارغ است از سیر گل مجنون سرگردان ما

نقش پای ناقه لیلی است گلریزان ما

فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار

خوشه بندد دانه زنجیر در زندان ما

تا نسوزد تخم دلها را نیفشاند به خاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما

چون خزان در برگریزان است گلریزان ما

ما چو گل سر را به گلچین بی تأمل می دهیم

دست خالی برنگردد دشمن از میدان ما

ما به همت سرخ رویی را به دست آورده ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما

مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما

صحبت ما میهمان را سیر می سازد ز جان

جز لب افسوس نبود لقمه ای بر خوان ما

خون ما روی زمین را شستشویی می دهد

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

شب شود روز از خیال عارض جانان ما

شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما

بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار

بت درون پیرهن می‌پرورد ایمان ما

دست ما تا با گریبان پاره‌کردن کرده خو

[...]

قدسی مشهدی
 

فیاض لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

مشق شوخی می‌‌کند طفلی به قصد جان ما

باده‌ای در غوره دارد ساقی دوران ما

شوخی حسن ترا نازم که در هجران و وصل

جلوه از هم نگسلد در دیدة حیران ما

گرچه ما خون می‌خوریم اما ز گردون ایمنیم

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

با عدو، بر خویش پیچیدن بود جولان ما

خصم، خوش باشد اگر داری سر میدان ما

با وجود تندی ما در مصاف خصم، نیست

بی نگاه عجز چشم جوهر پیکان ما

طایری وحشی بود هر لحظه‌ای از زندگی

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲