گنجور

 
صائب تبریزی

فارغ است از سیر گل مجنون سرگردان ما

نقش پای ناقه لیلی است گلریزان ما

فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار

خوشه بندد دانه زنجیر در زندان ما

تا نسوزد تخم دلها را نیفشاند به خاک

داغ دارد ابر را تردستی دهقان ما

از طراوت سایه اش میراب گلشن ها شود

نبض هر خاری که گیرد دیده گریان ما

چون صدف در دامن ما نیست جز در یتیم

وقت ابری خوش که برمی خیزد از دامان ما

می کشد در خاک و خون از طعنه بی طاقتی

دیده قربانیان را دیده حیران ما

جوهر آیینه ما گر نماید خویش را

تخته از بال و پر طوطی شود دکان ما

سبزه خوابیده ما می زند پهلو به چرخ

سرو کوتاهی است عمر خضر از بستان ما

از بریدن پنجه خورشید و مه دارد خطر

گر برون آید ز خلوت یوسف کنعان ما

از کمند ما نگارین است دایم ساق عرش

آسمان، گردی است از فکر سبک جولان ما

کیست گردون تا تواند هم نبرد ما شدن؟

زهره شیران فشاند آب در میدان ما

تخته نتوان کرد از کشتی دکان بحر را

خواب هیهات است پوشد دیده گریان ما

می توان از سینه روشن ضمیران جمع کرد

گر بشوید آسمان سنگدل دیوان ما

فیض ما بر سالکان تشنه لب پوشیده نیست

می درخشد از سیاهی چشمه حیوان ما

عیب، صائب می شود در چشم پاک ما هنر

دیو را یوسف نماید پله میزان ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۹۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما

جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما

می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما

ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی

تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما

یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال

[...]

سلمان ساوجی

بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما

بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما

گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح

عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما

در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما

بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما

گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت

لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما

تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا

[...]

جهان ملک خاتون

دردمندم از لب لعلت بده درمان ما

کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما

در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل

خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما

خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه