کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامیشود
تنگنای عشق زین خمخانه صحرا میشود
هر کرا توفیق عیبِخویشبینی دادهاند
بعد مردن بر مزارش کور بینا میشود
بسترم برداشت موج از استخوان پهلویم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۲
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود
زشت در سلک نکویان مینماید زشتتر
پای طاوس از پر طاوس رسوا میشود
میکند خلق بزرگان در هواخواهان اثر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۳
با وجود مرگ، کی هستی گوارا میشود؟
تلخی ماتم کجا شیرین به حلوا میشود
بر سر بازار چون آیینههای سادهلوح
جوهر بیناییم خرج تماشا میشود
هر بلندی پست میگردد به تدریج زمان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۴
دل به دشمن چون ملایم شد مصفا میشود
سنگ با آتش چو نرمی کرد مینا میشود
ای نسیم بیمروت باددستی واگذار
صبح میسوزد نفس تا غنچهای وامیشود
چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۵
خانهای کز نور حسن او مصفا میشود
حلقه بیرون در محو تماشا میشود
هر طلسمی را به نام باددستی بستهاند
چشم یعقوب از نسیم پیرهن وامیشود
شرط قطع وادی هستی مجرد گشتن است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۶
هرکه میگردد ز اهل ذکر، دانا میشود
خاک چون تسبیح شد بینا و گویا میشود
ضعف بر مجنون من کرده است عالم را وسیع
هر کف خاکی مرا دامان صحرا میشود
هرکه شد در عالم انصاف از صاحبدلان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۷
گر به این دستور قد یار رعنا میشود
ناله بیتابی عاشق دوبالا میشود
عمر باقی در زوال عمر فانی بسته است
قطره چون واصل به دریا گشت دریا میشود
حسن آتشدست بیتاب است در ایجاد عشق
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۸
آن لب رنگینسخن بیخواست گویا میشود
غنچه چون افتاد بازیگوش خود وامیشود
حسن بالادست را مشاطهای در کار نیست
چشمهای شوخ بیتعلیم گویا میشود
کوهکن در بیستون چون تیشه سر بالا نکرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۴
از شراب لاله گون همت دوبالا می شود
هر که نوشد آب این سرچشمه رعنا می شود
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
قامتش چون از بهار جلوه رعنا می شود
چون گل خمیازه آغوش نظر وا می شود
گر نسازد زلف آهم را جنون مشاطه گی
در گلوی من نفس زنجیر سودا می شود
از کلاهم گل کند برگ خزان و نوبهار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۸
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
جز حیا موجی ندارد چشمهٔ آیینهام
گرد من چندان که روبی آب پیدا میشود
بس که دارد بینشانی پرده ناموس من
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
دل ز بیداد غم خوبان مصفا میشود
از غبار راه یوسف، کور بینا میشود
از تو زیبا مینماید دل به هر نوعی بری
عشوهگر با ناز همراه است رعنا میشود
آنچه من در گریهٔ خود دیدهام از روی تو
[...]