گنجور

 
صائب تبریزی

گر به این دستور قد یار رعنا می‌شود

ناله بی‌تابی عاشق دوبالا می‌شود

عمر باقی در زوال عمر فانی بسته است

قطره چون واصل به دریا گشت دریا می‌شود

حسن آتش‌دست بی‌تاب است در ایجاد عشق

شمع چون روشن شود پروانه پیدا می‌شود

سرفرازی از زمین پاک باشد نخل را

دامن مریم پر و بال مسیحا می‌شود

می‌کشد عشق غیور از حسن سرکش انتقام

عاقبت یوسف گرفتار زلیخا می‌شود

شاهد از خارج نمی‌باید خیانت‌پیشه را

دزد از تغییر رنگ خویش رسوا می‌شود

سرکشی شد از خشن‌پوشی یکی صد نفس را

از خس و خاشاک، آتش بیش رعنا می‌شود

از سفر گردد دل از نور بصیرت بهره‌مند

در غریبی گوهر ناسفته بینا می‌شود

جاده با افتادگی صائب به منزل می‌رسد

گردباد از بی‌قراری خرج صحرا می‌شود