گنجور

 
۱
۲
۳
۵
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

یافت از یزدان ملک سلطان به شادی هرچه خواست

روز شادی روز ما سلطان دین سلطان ماست

بند شاهی کرد محکم راه دولت کرد پاک

چشم عالم کرد روشن‌ کار گیتی کرد راست

وقت وقت رامش است و روز روز عشرت است

[...]

۲۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

آن خداوندی که او بر پادشاهان پادشاست

مستحق عُدّت و مجد و جلال و کبریاست

گر به دل خدمت‌ کنی او را سزای خدمت است

ور به‌جان اورا ثناگویی سزاوار ثناست

اوست معبودی به وصف لایزال و لم یزل

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

حلقه‌های زلف جانان تا سراندر سرزده است

دل ز من بگریخته است و زیر زلف او شده است

گر شب تاریک خواب آرد همی در چشم من

زلف شبرنگش چرا خواب از دو چشمم بستداست

گر ز اصل جادویی و شعبده خواهی نشان

[...]

۹ بیت
امیر معزی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰ - فی‌الحکمة

 

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی

گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست

گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای

صد چو ما را روزها بل سال‌ها برگ و نواست

گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای

[...]

۷ بیت
انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در حسب حال و شکایت از استرداد ملکی که بوی داده بودند

 

شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست

شه مرا نانی که داد ار باز می‌خواهد رواست

شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من

تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست

شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن

[...]

۱۹ بیت
خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۳

 

یارب این مائیم و این صدر رفیع مصطفاست

یارب این مائیم و این فرق عزیز مجتباست

یارب این مائیم و این روی زمین یثرب است

کاسمان را هفت پشت از رشک یک رویش دوتاست

خوابگاه مصطفی و کعبه مان از پیش و پس

[...]

۷ بیت
سید حسن غزنوی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

خوش ولایت ها که در تحتِ امورِ اولیاست

مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست

بخشِ ایران قسمِ عشق و قسم توران بخش عقل

در میان آمویِ حکمت هم روان و هم رواست

هم خراسانِ سلامت هم عراق عافیت

[...]

۸ بیت
حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

تا خیال نقطه خالت سواد چشم ماست

خاک پایت مردم چشم مرا چون تو توتیاست

حاجت کحل الجواهر نیست آنکس را که نیست

سرمه از گرد ره توسن که نور چشم ماست

تا گل رخسار تو بشکفت در باغ وجود

[...]

۹ بیت
امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست

دوست میدارد، ولیکن زهرهٔ گفتن کراست؟

روی او در حسن چون ما هست، می‌گویم تمام

قد او در لطف چون سروست، بنمودیم راست

گر زبان در کام من شیرین شود چون نام او

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣٠ - قصیده در مدح حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء و تعریف بقعه منوره او

 

گوهر افشان کن ز جان ایدل که میدانی چه جاست

مهبط نور الهی روضه پاک رضاست

در دریای فتوت گوهر کان کرم

آنک شرح جود آباء کرامش هل اتاست

ظلمت و نور جهان عکسی ز موی و روی اوست

[...]

۳۶ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣١ - قصیده در مدح خاتم الانبیاءعلی مرتضی و بقیه امامان هدی

 

مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفاست

مصطفی کو اولین و آخرین انبیاست

آنکه هستی بر طفیلش حاصل است افلاک را

وین نه من تنها همیگویم بدین گویا خداست

در صفات ذات پاکش زحمت اطناب نیست

[...]

۲۱ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۶

 

پادشاهی نزد اهل معرفت آزادگیست

هر که بند آرزو بگشاد از دل پادشاست

گرد و خاک آستان کلبه آزادگی

گر خرد دارد کسی چشم خرد را توتیاست

ره بمعنی بر که در صورت بهم ماند دونی

[...]

۷ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٧ - ایضاً له در مدح شمس الدین علی

 

بنده آن سرو آزادم که گر پرسند راست

گویم اندر روضه رضوان چو او طوبی نخاست

۱ بیت
ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - المسمط المثمن فی نعت النبی الامی العربی الهاشمی القرشی

 

ای بغلطاق لعمرک بر قد قدر تو راست

چون تو شمشادی ز باغ قم فانذر برنخاست

در هوای خاکبوست قامت گردون دوتاست

بی درودت صومعه در خورد نفت و بوریاست

ابر اگر سقّای درگاهت نگردد بی حیاست

[...]

۳ بیت
خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - درمصیبت كربلا

 

خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست

آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟

جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره، کان همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست

ای دل بی‌صبر من آرام گیر اینجا دمی

[...]

۳۵ بیت
سلمان ساوجی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

تا تنم ای جان شیرین از وصال تو جداست

هر بلا کز چرخ نازل می‌شود بر جان ماست

هجر کو می‌آورد غم، همنشین من شده است

یا رب آن وصلی که آن غم می‌برد از دل کجا است

تا مبدل گشت روز وصل ما با شام هجر

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

سرو بالای تو را آب روان از چشم ماست

گر نشاید روزگارش در کنار ما رواست

جای تو دانم که دایم در دل ریش من است

لیک آن مسکین سرگردان نمیدانم کجا است

یاد لعلت میکنم آن هست صوتی در نهفت

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

با هوس بیگانه گردد هر که با عشق آشناست

عشق را ره در دلی باشد که خالی از هواست

عاشقا خود را رها کن، جانب معشوق گیر

وصل یار آن کس همی‌یابد که او از خود جداست

از درون بت می‌پرستی، از برون این سجده چیست

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

هفت دریا قطره‌ای ازبحر بی‌پایان ماست

این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست

گنج او در کنج دل می‌جوکه آنجا یافتیم

جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست

دل به دلبر داده‌ایم وجان به جانان می‌دهیم

[...]

۶ بیت
شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

گرچه چشم ترک مستت فتنه و ابرو بلاست

این چنین دلبر بلا و فتنه دیگر کجاست؟

نقش اشیا سر به سر روشن شد از رویت مگر

جام جمشید رخت آیینه گیتی نماست

چون تو هستی دایم اندر خانقاه و میکده

[...]

۱۱ بیت
نسیمی
 
 
۱
۲
۳
۵
 
تعداد کل نتایج: ۹۹