هفت دریا قطرهای ازبحر بیپایان ماست
این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست
گنج او در کنج دل میجوکه آنجا یافتیم
جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست
دل به دلبر دادهایم وجان به جانان میدهیم
گر قبول اوفتد شکرانههابر جان ماست
ما درین دور قمر خوش مجلسی آراستیم
جام می در دور و ما سرمست این دوران ماست
جز خیال روی او نقشی نیاید در نظر
هرچه ما دیدیمو میبینیم آنجانان ما است
دل به دست زلف اودادیم و در پا میکشد
ما پریشانیم از او، او نیز سرگردان ماست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و ارتباط عمیق انسان با معشوق است. شاعر به بیان این موضوع میپردازد که در دل هر فرد گنجینهای از عشق و محبت نهفته است و این عشق عمیقترین حس را در زندگی انسان ایجاد میکند. او به زیبایی و خوشیهایی که از عشق به معشوق به دست میآید اشاره دارد و میگوید که دل و جان خود را به او تقدیم کردهاند. در نهایت، عشق را به عنوان یک حالت پریشانی و شیدایی توصیف میکند که هر دو طرف، یعنی عاشق و معشوق، در آن سردرگمی و سرمستی را تجربه میکنند.
هوش مصنوعی: هفت دریا تنها یک قطره از دریا بیپایان ماست. اینگونه دریایی که در اختیار ماست، از خود ما میجوشد و این دریا متعلق به ماست.
هوش مصنوعی: ثروت واقعی او در دل ما نهفته است، جایی که عشق او را پیدا کردهایم. اما این دل ما، مانند یک ویرانه میماند که در آن عشق او جای دارد.
هوش مصنوعی: ما قلبمان را به محبوبمان سپردهایم و جانمان را هم به معشوق میدهیم. اگر او ما را بپذیرد، شکرگزاری ما بر روحمان جاودان خواهد بود.
هوش مصنوعی: ما در این دوران زیبا و خوش، مجلس شادی برپا کردهایم و با جامهای پر از شراب در حال سرمستی از این لحظات هستیم.
هوش مصنوعی: به جز تصور چهره او، هیچ تصویری در ذهن نمیماند. هرچه که ما دیدهایم و میبینیم، آنجا مربوط به آن یار ماست.
هوش مصنوعی: دل ما به زیبایی و زلف او سپرده شده و در حالی که او ما را دلبسته کرده، خود نیز در جستجوی ما و در حیرت است. ما در این عشق و شیفتگی دچار سردرگمی شدهایم و او نیز از این وضعیت آشفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
یافت از یزدان ملک سلطان به شادی هرچه خواست
روز شادی روز ما سلطان دین سلطان ماست
بند شاهی کرد محکم راه دولت کرد پاک
چشم عالم کرد روشن کار گیتی کرد راست
وقت وقت رامش است و روز روز عشرت است
[...]
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
گفت کین والی شهر ما گدایی بیحیاست
گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمهای
صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست
گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کردهای
[...]
شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شه مرا نانی که داد ار باز میخواهد رواست
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من
تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن
[...]
یارب این مائیم و این صدر رفیع مصطفاست
یارب این مائیم و این فرق عزیز مجتباست
یارب این مائیم و این روی زمین یثرب است
کاسمان را هفت پشت از رشک یک رویش دوتاست
خوابگاه مصطفی و کعبه مان از پیش و پس
[...]
خوش ولایت ها که در تحتِ امورِ اولیاست
مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست
بخشِ ایران قسمِ عشق و قسم توران بخش عقل
در میان آمویِ حکمت هم روان و هم رواست
هم خراسانِ سلامت هم عراق عافیت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.