گنجور

 
ناصر بخارایی

سرو بالای تو را آب روان از چشم ماست

گر نشاید روزگارش در کنار ما رواست

جای تو دانم که دایم در دل ریش من است

لیک آن مسکین سرگردان نمیدانم کجا است

یاد لعلت میکنم آن هست صوتی در نهفت

وصف بالای تو میگوییم و آن قولیست راست

در چمن روی گل از شرم و خجالت سرخ شد

وز حیا در پیش قدت هیچ سروی بر نخاست

گر مقارن می‌شود با مهر تو ماه از کمیست

گر تشّبه میکند با زلف تو مشک از خطاست

بار سودایت کشم یا بار غم یا بار جان

رحمتی کن چون به گوشت می‌رسانم بارهاست

نالهٔ‌ ناصر شبی بشنید و گفتا ای طبیب

خواب خوش هرگز نمی‌بینم چه روزِ این گداست