گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

هر سحر صد ناله و زاری کنم پیش صبا

تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما

باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم

ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟

چون ندارم همدمی، با باد می‌گویم سخن

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا

گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا

دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما

بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟

شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد

بهر یک جرعه میت این دم روان خواهیم کرد

دردیی در ده، کزین جا دردسر خواهیم برد

ساغری پر کن، که عزم آن جهان خواهیم کرد

کاروان عمر ازین منزل روان شد ناگهی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟

ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟

روی او دیدم سر زلفش چرا آشفته گشت ؟

گر نبیند بلبل شوریده، گلزاری چه شد؟

چشم او با جان من گر گفته رازی، گو، بگوی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود

شادمان جانی که او را چون تو جانانی بود

خرم آن خانه که باشد چون تو مهمانی در او

مقبل آن کشور که او را چون تو سلطانی بود

زنده چون باشد دلی کز عشق تو بویی نیافت؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

ای امید جان، عنایت از عراقی وامگیر

چاره ساز آن را که از تو نیستش یک دم گزیر

مانده در تیه فراقم، رهنمایا، ره نمای

غرقهٔ دریای هجرم، دستگیرا، دست گیر

در دل زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل

تا به شادی مجلس آراید درو سلطان دل

هم ز حسن خود پدید آرد بهشت آباد جان

هم به روی خود برآراید نگارستان دل

در سرای دل چو سلطان حقیقت بار داد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم

لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم

ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم

سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم

بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان

از فراقش سخت زارم، الغیاث ای دوستان

می‌تپم چون مرغ بسمل در میان خاک و خون

ننگرد در من نگارم، الغیاث ای دوستان

از فراق خویش همچون دشمنانم می‌کشد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن

جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن

سوختن در هجر و خوش بودن به امّیدِ وصال

ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن

تا کی از هجرانِ جانان ناله و زاری کنم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته

عالمی در شور و شوری در جهان انداخته

عشق رویت رستخیزی از زمین انگیخته

آرزویت غلغلی در آسمان انداخته

چشم بد از تاب رویت آتشی افروخته

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی

آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی

خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی

جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی

ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی

وز فراقش دل فگارم، مرگ به زین زندگی

عیش بر من ناخوش است و زندگانی نیک تلخ

بی لب شیرین یارم، مرگ به زین زندگی

زندگی بی‌روی خوبش بدتر است از مردگی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در نعت رسول اکرم (ص)

 

عاشقان چون بر در دل حلقهٔ سودا زنند

آتش سودای جانان در دل شیدا زنند

تا به چنگ آرند دردش دل به دست غم دهند

ور به دست آید وصالش جان به پشت پا زنند

از سر خوان دو عالم بگذرند آزادوار

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در نعت رسول اکرم (ص)

 

راه باریک است و شب تاریک و مرکب لنگ و پیر

ای سعادت رخ نمای و ای عنایت دست گیر

تا قدم زین وحشت آباد عدم بیرون نهم

ز آن سرای راحت‌آباد قدم جویم نصیر

جذبه‌ای، تا بر کشم جان را ز قعر چاه تن

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی

 

می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیم

کار خود چون زلف خوبان در هم و برهم زنیم

از سر مستی همه دریای هستی بر کشیم

فارغ آییم از خود و هر دو جهان را کم زنیم

بگسلیم از هم طناب خیمهٔ هفت آسمان

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - ایضاله

 

ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته

گوی در میدان وحدت کامران انداخته

رایت مهر جمالت لایزال افروخته

سایهٔ چتر جلالت جاودان انداخته

تاب انوار جمالت بهر اظهار کمال

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در توحید

 

ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته

عکس نورت تابشی بر کن فکان انداخته

نقشبند فطرتت نقش جهان انگیخته

بر بساط لامکان شکل مکان انداخته

چیست عالم؟ نیم ذره در فضای کبریات

[...]

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ یازدهم

 

آفتابی در هزاران‌ آبگینه تافته

پس برنگ هر یکی تابی عیان انداخته

جمله یک نور است لیکن رنگهای مختلف

اختلافی در میان این و آن انداخته

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم

 

نی غلط گفتم که اینجاعاشق و معشوق اوست

گرچه ما از عشق او اندر جهان افسانه‌ایم

ما که‌ایم؟ ازما چه آید؟ تا نپنداری که ما

روی او را آینه،یا زلف او را شانه‌‌ایم

عراقی