دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی
آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی
خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی
جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی
ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر
تا شبی در خواب نازم رخ نمودی کاشکی
در پی سیمرغ وصلش عالمی دل خستهاند
بودی او را در همه عالم وجودی کاشکی
چون دلم را درد او درمان و جان را مرهم است
بر سر دردم دگر دردی فزودی کاشکی
حلقهٔ امید تا کی بر در وصلش زنم؟
دست لطفش این در بسته گشودی کاشکی
از پی بود عراقی زو جدا افتادهام
در همه عالم مرا بودی نبودی کاشکی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر دلتنگی و آرزوهای شاعر نسبت به عشق و وصالی است که به آن دست نیافته است. شاعر به سختی و دردهای ناشی از دوری و جدایی اشاره میکند و ای کاشها و حسرتهایش را بیان میکند. او از زیبایی معشوق سخن میگوید و از اینکه چقدر دلش را ربوده، یاد میکند. در این راه، او امید دارد تا به وصال معشوق برسد اما در عین حال از بددختی و کمبودهای موجود در زندگیاش شکایت دارد. او به نوعی در جستجوی آرامش و درمان برای دردهایش است، ولی این آرزوها و خواستهها همچنان بر دلش سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: ناگهان به زیباییات دل مرا دزدیدی، ای کاش شناخته بودی که چه درد و غصهای دارم و ای کاش داستان رنجهایم را میشنیدی.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای تو با کنار زدن نقابت، تمام وجودم را به خود مشغول کرده است و ای کاش میتوانستم این وضعیت را تغییر دهم.
هوش مصنوعی: ای وای! ای کاش دیدهٔ بخت من در یک صبح زود به خواب نمیرفت و من در خواب نازم تو را میدیدم. ای کاش!
هوش مصنوعی: در جستجوی سیمرغ وصالش، در سراسر جهان دلهای خستهای وجود دارند که ای کاش او را در همه جا میدیدند.
هوش مصنوعی: دلم که از درد او آرام میگیرد و جانم به خاطر او تسکین مییابد، دیگر طاقت دردهای بیشتر را ندارم، کاش هیچ دردی دیگر بر من نرود.
هوش مصنوعی: من تا کی باید با امید بر در وصلش بکوبم؟ کاش دست رحمت او این در بسته را باز میکرد.
هوش مصنوعی: من از عراقی که از من جدا شده، در تمام دنیا احساس تنهایی میکنم. کاش تو در کنارم بودی و اینگونه تنها نبودم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی
آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی
نغنویدم زان خیالش را نمیبینم به خواب
[...]
دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
[...]
دیده خاک راه جولان تو بودی کاشکی
حیرتی هر دم به حیرت می فزودی کاشکی
بلبل و پروانه نرد جانسپاری باختند
نیم جانی داشتم می آزمودی کاشکی
صبح در بزم تو می سوزد سپند آفتاب
[...]
ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی
شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی
سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد
بی قراری های ما، می داشت سودی کاشکی
گلستان نبود به دستان، عندلیبان را چه شد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.