گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

وگر تنها روم راهم به بیمست

که کوه از برف همچون کان سیمست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۸ - بازگشتن خسرو از قصر شیرین

 

ز خوبان توسنی رسم قدیم‌ست

چو مار آبی بود زخمش سلیم‌ست

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۰ - غزل گفتن نکیسا از زبان شیرین

 

مرا این سوختن سوری عظیمست

که سوز عاشقان سوزی سلیمست

نظامی
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۱) حکایت آن مرد که صرّۀ در میان درمنه یافت

 

ز شاهت گر امید زرّ و سیمست

دل و جان ترا پیوسته بیمست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی

 

بجانش نزد این دلخسته بیمست

چه گویم چون گناه او عظیمست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۲) حکایت عیسی علیه السلام

 

بدو گفت این عذاب من کالیمست

برای دانگی مال یتیمست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چو پیشانی او میدانِ سیمست

گر از زلفش کنم چوگان چه بیمست

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم

 

چو در میمی که میگویی دو میمست

بهر یک میم یک عالم مقیمست

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

جهان عشق دریای عظیمست

سفینه چیست عقلی بس سلیمست

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی

 

مرا تا عشق تو در دل مقیمست

کنار من پر از دُرّ یتیمست

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۶۵ - رزم خسرو با شاپور

 

اگر عفوم کند لطفی عظیمست

که دل درمعرض امّید و بیمست

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۷۱ - در خاتمت کتاب گوید

 

مرا باری دل از هیبت دو نیمست

که میدانم که این کاری عظیمست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۷ - در فنای این جهان و بقای آن جهان فرماید

 

محمد(ص) با علی اینجا مقیمست

از ان ذرات کل با ترس و بیمست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید

 

همه حوران در اینجامان ندیمست

خدای ما کریمست و رحیمست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۵ - در صفات پرده در افتادن فرماید

 

حضور عشق جنّات نعیمست

در اینجاگه چه جاس ترس و بیمَست

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

مر عاشق را ز ره چه بیمست

چون همره عاشق آن قدیمست

از رفتن جان چه خوف باشد

او را که خدای جان ندیمست

اندر سفرست لیک چون مه

[...]

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه

 

بره اندر یکی حصن قدیمست

که ساکن اندرو صدری کریمست

ابن یمین
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

گر دردمند گردد دل، دولتی عظیمست

چون دردمند او شد، دل بعد از آن سلیمست

در راه عشق و وحدت حیرانی است و حیرت

امید در نگنجد، چه جای ترس و بیمست؟

بعد از وفات دانی احوال جان چه باشد؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

ملامت را بمان، چه جای بیمست؟

که روح القدس جانت را ندیمست

اگرچه راه دشوارست آخر

که امداد از مددهای کریمست

تو عاشق باش و طور عاشقی ورز

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲