بآخر کار حرب آغاز کرد او
علم را دامن از هم باز کرد او
سپاهش خیمه بر هامون کشیدند
چو لاله تیغها بر خون کشیدند
بدشت و کوه در چندان سپه بود
که زان، روی همه عالم سیه بود
چو صور صبح در دنیا دمیدند
ز بستر خفتگان در میرمیدند
چو صبح آمد، خروس صبحگاهی
بفریاد اندر آمد از پگاهی
چو مغرب حلقهٔ مه کرددر گوش
ز مشرق چشمهٔ خورشید زد جوش
چو بر فرق سپهر سر بریده
نهادند آن کلاه زر کشیده
پدید آمد خروش از هر دو لشکر
رسید از هردو لشکر تا دو پیکر
ز بس لشکر، نیفتادی ز افلاک
فروغ ذرهٔ خورشید بر خاک
تو گفتی از جهان نام زمین شد
زمین را پشت، کوه آتشین شد
تو گفتی گرد گردونیست دیگر
سر تیغ و سنان دروی چو اختر
همه دشت از درفشیدن چنان بود
که گفتی آسمان آتش فشان بود
فروغ خود و عکس تیغ و جوشن
ز مشرق تا بمغرب کرده روشن
شدند آن شیرمردان مغز پولاد
چنانک آهن ازیشان تن فرو داد
سرافرازان چو کوه آهنین تن
بآهن کوه آهن بر زمین زن
ز بسیاری که تیر از شست برجست
زهر دو سوی ره بر تیر دربست
هوا گفتی ز پیکان ژاله بارست
زمین گفتی ز بس خون لاله زارست
قیامت نقد و صور و کوس غرّان
خدنگ تیر همچون نامه پرّان
همه روی فلک از مرغ ناوک
سراسر گشته چون دامی مشبّک
زره چون میغ، وز شست سواران
بسوی میغ میبارید باران
ز عکس تیغ چرخ هفت پاره
نهان شد روز روشن چون ستاره
چنان بارید بر گردنکشان تیغ
که هنگام بهاران ژاله از میغ
ز جوش و نعره و فریاد وآواز
صدا میآمد از هفت آسمان باز
ز بانگ کوس، وز زخم چکاچاک
طنین افتاد در نه طاس افلاک
چنان شد زخم کوس و نعرهٔ جوش
که گردون پنبه محکم کرد در گوش
چو بانگ کوس در دشت اوفتادی
زمین چون چرخ در گشت اوفتادی
زمین از خون گرفته سهمناکی
شده برج فلک ازگرد خاکی
غبار خاک زیر پای باره
شده چون سرمه درچشم ستاره
چو هر تیغی میان بحرخون بود
ز بحر خون میان تیغ چون بود
همه روی زمین دریای خون شد
فلک بروی چو طشتی سرنگون شد
چو بحر خون ز سر حدّ جهان شد
فلک چون کشتیی برخون روان شد
چو موج خون زسردرمیگذشتی
بدان دریا فرو کردند طشتی
بخشکی بر اجل کشتی روان دید
که دریا پرنهنگ جان ستان دید
دران دریا اجل را کی عمل بود
که هریک مرد، میر صداجل بود
سپه یکباره رویارو فتادند
بخون یکدگر بازو گشادند
شدند از گرد سپه خورشید گمراه
سیه شد همچو خال دلبران، ماه
زمین را یک طبق از گرد برخاست
فلک را یک طبق از گرد شد راست
جهان از گردره پر شد سراسر
زمین با آسمان آمد برابر
نمیدیدند لشکر یکدگر را
بیفگندند این تیغ آن سپر را
ز بسیاری که گرد وخاک برخاست
بیک ره از جهان فریاد برخاست
چو شد روی زمین درزیر خون بر
بسوی پشت ماهی برد خون سر
فرو شد تا بماهی خون لشکر
برآمد تا بماه اللّه اکبر
یکی خونریز را بیرون همی تاخت
یکی را سوی میدان خون همی تاخت
همه صحرا چه آزاد و چه بنده
تن بی سر سر بی تن فگنده
شه خسرو بسان کوه پاره
بتیغ خون فشان میکند خاره
بدستش خنجر زهر آب داده
بفتراکش کمند تاب داده
زرمحش خسروان را خون چو جویی
ز تیغش سرکشان را سر چو گویی
بآخر خسرو صد پیل در پیش
بیک ره بانگ زد بر لشکر خویش
چو پیل و چون سپه را جمله کرد او
چو کوهی سوی کوهی حمله برد او
سپاه خصم را برکند ازجای
درامد لشکر سرگشته از پای
هزاهز در میان لشکر افتاد
تو گفتی آتشی در کشور افتاد
چه گویم کان سپه چون جنگ کردند
که دشت از کشته برخود تنگ کردند
سر مرد مبارز جمله صفدر
جدا هریک سر مردی بکف در
بآخر از قضای بد شبانگاه
شکست افتاد بر شاپور ناگاه
نماند آرام آن خیل و حشم را
نگونساری پدید آمد علم را
علم را بود در سر باد پندار
برون شد از سرش چون شد نگونسار
گریزان شد شه شاپور سرمست
بشهر آمد نهان دروازه دربست
همه شب بهر رفتن کار میکرد
ز سیم و زر شتر را بارمیکرد
گل تر را شبانگه با سپاهی
بترمد برد از دزدیده راهی
چو این میدان میناگون نگین یافت
عروس هفت طارم بر زمین تافت
ز تاب روی او روی زمانه
چو آتش میزد از هر سو زبانه
چو روشن شد جهان تیره بوده
فرو ماندند خلق خیره بوده
برون رفتند چون صاحب گناهان
ز شاه پاکدل زنهارّ خواهان
که ما را بر زمین بودن زمان ده
بجان، خلق جهانی را امان ده
بجان بندد جهان پیشت میان را
اگر جانی دهی خلق جهان را
ز خلق هیچکس کس کینه نگرفت
غضنفر صید لاغر سینه نگرفت
شه ایشان را بنیکویی کسی کرد
بجای هر یکی شفقت بسی کرد
دو هفته بود وزانجام صبحگاهی
روان شد سوی ترمذ با سپاهی
سپاهی کش عدد ازحد برون بود
ز ریگ و برگ و کوکبها فزون بود
بآخر چون سوی ترمد رسیدند
بگرد قلعهٔ اوصف کشیدند
چنان آن خندق او بود پر آب
که ماهی بر زمین میکرد شیناب
چنان برجش بمه پیوسته بودی
که مه را در شدن ره بسته بودی
مگر ماه فلک از برج او تافت
که اوج خویشتن در برج او یافت
فراز و شیبش از مه تا بماهی
چه میگویم کجا بودش سباهی
نه پل بود ونه بر آبش گذر بود
ز سر تا پای آن را پا و سر بود
بآخر چون علم زد شمع انجم
بگردون شد خروش از جمع مردم
سپه سوی حصار آهنگ کردند
بتیر و سنگ لختی جنگ کردند
کسی را کز دو لشکر این هوس خاست
نشد ازهیچ سویی کار کس راست
بآخر هم بدین کردار یک ماه
بماند آن لشکر درمانده در راه
شبی فرّخ بر خسرو درون شد
مگر آن شب بتزویر و فسون شد
بخسرو گفت این را نیست تدبیر
مگر آنرا بدست آرم بتزویر
که گر صد سال زیر آن نشینم
یقین دانم که روی آن نبینم
فتاد اندیشهیی در راهم اکنون
بگویم تا چه گوید شاهم اکنون
بیاید هر شبی مردی توانا
ز خندق آب کش گردد ببالا
بچندان برکشد ازخندق او آب
که خندق زو بخواهد شد فرو آب
مرا عزمیست تا یکشب بزورق
شوم آهسته تا آنسوی خندق
چو مرد آن دلو صد من را درآرد
نشینم من درو تا بر سر آرد
چو رفتم، گر دهد اقبال یاری
بریزم در زمین خونش بخواری
وزان پس زورقی صدراست کن تو
نشان آن ز من درخواست کن تو
که تا چون بازیابی آن نشانی
تنی صد را بزورق در نشانی
یکایک را ببالا برکشم من
که گر پیلست تنها برکشم من
چو بر بالا رسد مردی صد، آنگاه
در آن قلعه بگشاییم بر شاه
پل آن قلعه را بر آب بندیم
بدولت دشمنان را خواب بندیم
جهان گردد بکام شیر مردان
اگر یاری دهد این چرخ گردان
چنان شه را خوش آمد گفتهٔ او
که شد یکبارگی آشفتهٔ او
فراوان آفرینش کرد شهزاد
که پیش بندگانت بنده شه باد
بغایت رای و تدبیری صوابست
دلت صافی و رایت آفتابست
نکو افتاد این اندیشه مندی
کنون برخیز تا زورق ببندی
بآخر چون نکو شد کار زورق
دگر شب رفت فرخ سوی خندق
شبی بود از سیاهی همچو روزی
که دور افتد دلی از دلفروزی
ز مشرق تا بمغرب تیره گشته
ز ظلمت چشم انجم خیره گشته
بزورق برنشست آن مرد مکّار
روان شد همچنان تا زیر دیوار
چو مرد آن دلو از بالا درانداخت
سپه گر خویش را تنها درانداخت
بزودی مرد بر بالا کشیدش
که تا فرّخ جگر گه بر دریدش
شبی تاریک بود و مرد غافل
ز دست خصم زخمی خورد بر دل
نشان آن بود کان دلو سبک رو
زند بر آب ده ره نزد خسرو
چو فرّخ دلو را ده ره چنان کرد
بزودی شاه زورقها روان کرد
فگند القصّه فرّخ آن رسن را
ببالا برکشید او شصت تن را
دگر یاران تنی صد برکشیدند
بیک ره ازمیان خنجر کشیدند
از آنجا تا پس دروازه رفتند
نهان بی بانگ و بی آوازه رفتند
پس دروازه ده تن خفته بودند
ندانم تا شهادت گفته بودند
بزاری هر ده آنجا کشته گشتند
میان خون دل آغشته گشتند
پس آنگه در نهانی در گشادند
بروی آب خندق پل نهادند
چو بنهادند پل، لشکر درآمد
خورشی از سپه یکسر برآمد
شه شاپور تا شد آگه از کار
فرو شد لشکر و لشکر گه ازکار
نه چندان شور آن شب در جهان بود
که در روز قیامت بیش ازان بود
شبی مانند روز رستخیزی
فتاده هر گروهی در گریزی
خروش آن سپه بر ماه میشد
کسی کان میشنود از راه میشد
سپاه هرمز آن شب خون چنان ریخت
که باران بهاری ز اسمان ریخت
چو پل بستند کز پل خون نمیشد
چرا آن خون بپل بیرون نمیشد
چو صبح خوش نفس خوش خوش نفس زد
جرس جنبان شب لختی جرس زد
هوا از صبح رنگ آمیز شد سرد
زمین از زردهٔ خورشید شد زرد
شه شاپور با فیروز نسناس
درامد پیش شه با تیغ و کرباس
زمین را بوسه زد زاری بسی کرد
که چون شه کُشت زین لشکر بسی مرد
مرا گر هم کشد فرمانروا اوست
وگر گویم که بخشد پادشااوست
مرا کزره ببرد ابلیس مکّار
که من برخویشتن گشتم ستمگار
اگر عفوم کند لطفی عظیمست
که دل درمعرض امّید و بیمست
میان خاک، خون من که ریزد
دو من خاکم، ز خون من چه خیزد
خوش آمد شاه راگفتار شاپور
فرستادش بشاهی با نشابور
وزان پس پیش فرّخ رفت فیروز
رخی پر اشک خونین سنیه پر سوز
میان خاک ره بر سر بگردید
ز چشمش قلزم گوهر بگردید
بفرخ گفت بد کردم بسی من
ولی با خویشتن، نه با کسی من
در آخر گرچه بد کردار بودم
ولی با تو در اوّل یار بودم
اگر من ترک کردم حقّ یاری
بجای آور تو با من حق گزاری
بدی را چشم میدارم نکویی
که شه عفوم کند گر تو بگویی
ز زاری کردنش چون جوی خون رفت
بیاری کردنش فرّخ برون رفت
گرفتش دست و پیش شاهش آورد
دو لب خشک و دو رخ چون کاهش آورد
بخسرو گفت: این درخون بگشته
بجان آمد مکن یاد از گذشته
اگرچه جرم صد انبار دارد
ولی بر شاه حق بسیار دارد
کرم کن زانکه شاهان زمانه
کرم کردند با من جاودانه
شه از بهر دل فرخ چنان کرد
که هرگز بر نکوکاری زیان کرد؟
چو تو نه خار این راهی نه گلزار
میازار از کس و کس را میازار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی حماسی از یک جنگ بزرگ روایت میشود. جنگی که میان دو لشکر رخ میدهد و به تصویر کشیده شدن دلاوریها و وحشتهای آن میپردازد.
در ابتدا، سردار جنگ علم را به دوش میزند و سپاهش را به میدان هدایت میکند. نبردی خونین آغاز میشود که در آن مردان دلیر قهرمانانه میجنگند. شعلههای نبرد و درگیری در دشتها و کوهها به قدری شدید است که به نظر میرسد آسمان و زمین به هم میپیوندند.
با بالارفتن خروشها و نعرهها، زمین پر از خون و نبرد میشود و لشکر دو طرف به شدت به یکدیگر حمله میکنند. سرانجام، به دلیل نادانی و بیتوجهی یکی از فرماندهان، لشکر شکست میخورد و فرار میکند.
شخصیتی به نام خسرو، برای نجات لشکرش تدبیری میاندیشد و تصمیم میگیرد با نقشهای وارد قلعه دشمن شود. در این مسیر، با چالشهای زیادی روبرو میشود اما با تلاش و تدبیر پیروز میشود و لشکر خود را نجات میدهد.
در نهایت، روحیه گردانده میشود و پیامدهای جنگ بر دوش شخصیتها سنگینی میکند. جریان داستان به صورت حماسی و با تصاویر قوی از ایثار و شجاعت شکل میگیرد، در حالی که دلتنگی و پشیمانی نیز در دل شخصیتها وجود دارد.
هوش مصنوعی: سرانجام، حرب (شخص) تصمیم گرفت که آغاز کند و با دست خود علم را گسترش داد و محدودیتها را کنار زد.
هوش مصنوعی: سپاه، چادرهای خود را بر روی دشت برپا کردند و مانند لالهها، تیغها را بر روی زمین خونین برفراز کردند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، تعداد سپاه به اندازهای زیاد بود که سایه آن بر روی تمامی زمین افتاده و دنیا را تیره و تار کرده بود.
هوش مصنوعی: وقتی که صبح مانند صحنهای زیبا به دنیا روشنایی بخشید، خوابآلودگان از خواب بیدار شدند و به حرکت درآمدند.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح فرا میرسد، خروس صبحگاهی با صدای بلندش از خواب بیدار میشود و آغاز روز را اعلام میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که شب به آرامی فرا میرسد و هالهای از مه در گوشهای شکل میگیرد، روشنایی خورشید از سمت شرق همچنان در حال شعلهور شدن و به جوش آمدن است.
هوش مصنوعی: وقتی تاجی طلایی بر سر آسمان قرار دادند.
هوش مصنوعی: از هر دو طرف جنگ، سر و صدایی به گوش میرسد که نشاندهندهی نبردی است که در حال وقوع است و این صدا به دو شخصیت یا گروه مختلف مربوط میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی سپاهیان، از آسمانها پایین نیفتادی و نور کوچک خورشید بر زمین تابید.
هوش مصنوعی: تو گفتی که جهان به نام زمین شناخته شده و زمین مانند پشت کوهی آتشین شده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که دیگر گردشی در کار نیست، و در این وضعیت، من مانند ستارهای در دورهای از مشکلات و چالشها قرار دارم.
هوش مصنوعی: در دشت آنقدر درخشش و روشنایی وجود داشت که به نظر میرسید آسمان به صورت آتشینی در حال فوران است.
هوش مصنوعی: پر تو و بازتاب شمشیر و زره از شرق تا غرب را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: آن مردان دلیر و شجاع به قدری قوی و نیرومند شدند که مانند آهن، سختی و استحکام خود را به نمایش گذاشتند.
هوش مصنوعی: با اعتماد به نفس و استحکام، چون کوههای آهنی، بر زمین تاثیر بگذارید و قدمهای محکم بردارید.
هوش مصنوعی: از آنجا که تیر زیادی از دستانم رها شده، زهر آن دو طرف مسیر را مسموم کرده و تیرها را در حالت بسته نگه داشته است.
هوش مصنوعی: گویی هوا مانند پیکانهای باران نازک میبارد و زمین به خاطر زیاد بودن خون لالهها به حالت غمگینی رسیده است.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، نشانهها و صداهای خاصی وجود خواهد داشت که مانند تیرکمان و نامهای که در هوا پرواز میکند، بسیار واضح و آشکار خواهند بود.
هوش مصنوعی: همه آسمان مانند دام شلوغی پر از پرندگان زیبا شده است.
هوش مصنوعی: زرهها به مانند ابرهای تیره در آسمان بودند و بارانی از سمت دستان سواران به سوی زمین میبارید.
هوش مصنوعی: در روشنایی روز، مانند ستارهای که در آسمان دیده نمیشود، اثر تیغ چرخ زمان به گونهای پنهان شده است.
هوش مصنوعی: باران به قدری بر گردنکشان سرازیر شد که در بهار، شبنم مانند قطرات باران از ابرها میریزد.
هوش مصنوعی: از دردی که در دلها وجود داشت و نالهها و فریادهایی که برمیخاست، صدایی از هفت آسمان به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: با صدای طبل و جراحت تند و برنده، پژواک آن تا نه آسمان بالا رفت.
هوش مصنوعی: زخمی که از صدای کوس و نعرهٔ جوش ایجاد شد، آنقدر شدید بود که انگار آسمان خودش را با پنبه پوشاند تا صدای آن را نشنود.
هوش مصنوعی: وقتی صدای شیپور در دشت طنینانداز میشود، زمین هم مانند چرخ به حرکت در میآید و در گشت و گذار میافتد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر خونهایی که ریخته شده، حالتی ترسناک پیدا کرده و برجهای آسمان نیز از گرد و غبار ناشی از این واقعه پوشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: غبار و گرد و خاکی که زیر پای باران جمع شده، به زیبایی و روشنی مانند سرمهای در چشم ستاره است.
هوش مصنوعی: هر تیغی که در میدان جنگ به خون آغشته است، در میان دریای خون چه حالی دارد؟
هوش مصنوعی: همهٔ زمین پر از خون شده و آسمان مانند ظرفی است که به سمت پایین واژگون گشته است.
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان مانند دریایی از خون شد، گویی که دنیا به کشتیرانی بر روی این دریا مشغول شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که موج خون از سردر میگذشت، آن را به دریا انداختند و در ظرفی جمع کردند.
هوش مصنوعی: دریا را پر از نهنگهای خطرناک دید که مانند کشتیای روان در حال حرکت بود، ولی به نظر میرسید که سرنوشتی بدی در انتظارش است.
هوش مصنوعی: در آن دریا، اجل (مرگ) فرصتی برای عمل ندارد، چون هر کس که میمیرد، فرستادهای از سوی اجل است.
هوش مصنوعی: سپه به طور ناگهانی آزادانه و بیپروا به جنگ مشغول شدند و دستانشان را به خون یکدیگر آلوده کردند.
هوش مصنوعی: خورشید از دور سپاه گمراه شده و مانند زخم هایی که بر روی دلبران وجود دارد، سیاه و تاریک شده است.
هوش مصنوعی: زمین به شکل یک دایره از گرد و غبار بلند شد و آسمان نیز به صورت یک دایره از گرد و غبار صاف شد.
هوش مصنوعی: جهان به قدری پر شده که زمین و آسمان به حالت یکسانی رسیدهاند و همه جا را فرا گرفتهاند.
هوش مصنوعی: آنها نمیتوانستند لشکریان یکدیگر را ببینند و این شمشیر سپر آنها را پاره کرد.
هوش مصنوعی: از آنجا که غبار و هیاهو زیادی در دنیا برپا شده بود، از یک سمت فریادی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: وقتی خون روی زمین ریخت، به سمت پشت ماهی میرفت.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جنگ و خونریزی است که به طور ناگهانی و به شدت آغاز شده و از طرفی نام خداوند به معنای بزرگترین را نیز در میان دارد. به عبارت دیگر، این بیت به شدت و خشونت جنگ و در عین حال به تعبیر مذهبی آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: یک نفر در حال تعقیب و سرکوب یک فرد خونی و خونریز است و در عین حال، فرد دیگری را به سوی میدان جنگ میفرستد.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات در صحرا، چه آزاد و چه در بند، همگی از وجود انسان بیسر و بیبدن متاثر هستند.
هوش مصنوعی: پادشاه خسرو مانند کوه، با دلیری و قدرت، در میدان نبرد دشمنان را به شدت مورد حمله قرار میدهد و با ضربات مرگبار، آنها را از پای در میآورد.
هوش مصنوعی: در دستانش خنجری است که به آن زهر دادهاند و برای شکار، کمندی آماده کرده است.
هوش مصنوعی: خون حاکمان و بزرگان همانند جوی از تیغ او جاری است، و سرهای سرکشان مانند گویی زیر این تیغ قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: خسرو در پایان، صد فیل را در جلوی خود میبیند و به لشکرش فرمان میدهد.
هوش مصنوعی: او مانند فیل و سپاهیان را یکجا جمع کرد و مانند کوهی به سوی کوه دیگر حملهور شد.
هوش مصنوعی: لشکر دشمن را به شدت عقب راند و سپاه سرگشته و گیج ما بر سر پا ایستاد.
هوش مصنوعی: در میان سپاه آشوب و هرج و مرج ایجاد شد، به گونهای که گویی شعلهای آتش در سرزمین افتاده است.
هوش مصنوعی: چه بگویم از اینکه سپاه چگونه جنگیدند، که دشت پر از کشتهها شد و به سمت هم فشرده شدند.
هوش مصنوعی: مردان شجاع و جنگجو، هر کدام به تنهایی دارای قدرت و قهرمانی ویژهای هستند و در نبردها، با سر بالا و افتخار به میدان میآیند.
هوش مصنوعی: در نهایت، در نتیجه حوادث ناخوشایند، شب هنگام شاپور ناگهان دچار شکست و ناکامی شد.
هوش مصنوعی: جمعیت و سپاهی آرام نداشتند و ناامیدی به سراغ علم آمد.
هوش مصنوعی: در دل آدمی، علم و دانایی وجود دارد، اما اگر کسی به غرور و پندار دچار شود، آن علم از ذهنش خارج شده و به زمین میافتد.
هوش مصنوعی: شه شاپور که مست و شاداب بود، به طور پنهانی وارد شهر شد و در را بستند تا کسی او را نبیند.
هوش مصنوعی: او هر شب برای سفر آماده میشد و با استفاده از طلا و نقره بارهای شتر را میبست.
هوش مصنوعی: در شب، گل تازهای زیر نظر یک نگهبان از دزدها مراقبت میشود تا از آسیب دیدن یا چیده شدن در امان بماند.
هوش مصنوعی: وقتی این میدان زیبا و رنگارنگ تبدیل به نگینی شد، عروس هفت طبقه درخششی بر زمین داشت.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان او به قدری تأثیرگذار است که همچون آتش، نور و حرارت را از هر طرف منتشر میکند و بر زمانه تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی که نور حقیقت درخشید، مشخص شد که دنیای قبل از آن تاریک بوده و مردم متعجب و حیران ماندند.
هوش مصنوعی: افراد گناهکار از نزد شاه پاکدل بیرون رفتند، ای کاش از آنها دوری جسته میشد.
هوش مصنوعی: درخواست دارم که به ما فرصت بدهی تا در این دنیا زندگی کنیم و از جان خود بهرهمند شویم، و همچنین به مخلوقات دیگر امنیت و آرامش بدهی.
هوش مصنوعی: اگر جان خود را برای مردم بدهی، جهان از تو قدردانی خواهد کرد و در مقابل به تو احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: هیچکس از مردم خشمگین نشد و کسی به خاطر غضنفر که شکار لاغری بود، کینهای به دل نگرفت.
هوش مصنوعی: شاه نسبت به آنها با نیکی رفتار کرد و به جای هر یک از آنها، محبت و شفقت فراوانی نشان داد.
هوش مصنوعی: نزدیک به دو هفته بود که پس از صبحگاه بهسوی ترمذ با گروهی از مردان رزمنده حرکت کرد.
هوش مصنوعی: سپاه بزرگی تشکیل شده که تعداد آن از حد خارج شده و از ریگ و برگ و ستارهها نیز بیشتر است.
هوش مصنوعی: در نهایت وقتی به ترمد رسیدند، دور قلعه اوصف حلقه زدند.
هوش مصنوعی: خندق آنقدر پرآب بود که ماهیها بر روی زمین حرکت میکردند و جلب توجه مینمودند.
هوش مصنوعی: چنان برجی که در مه قرار داشت، به گونهای بود که مه نمیتوانست از آن عبور کند.
هوش مصنوعی: شاید وقتی ماه آسمان از برج او درخشید، او توانست اوج خود را در آن برج پیدا کند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تغییرات و نوسانات زندگی اشاره دارد. شاعر از مقایسهای بین فضای آسمان و دریا استفاده میکند و به این یک نکته اشاره میکند که به خاطر وجود این تغییرات و ناپایداریها، نمیتوان به یک وضع ثابت اشاره کرد؛ چراکه در زندگی همیشه نوسانات وجود دارد و هیچ چیز دائمی نیست.
هوش مصنوعی: نه پلی وجود داشت و نه راهی بر روی آب، اما آن موجود از سر تا پای خود، پا و سر داشت.
هوش مصنوعی: در نهایت هنگامی که نور علم مانند شمعی در آسمان درخشید، صدای اعتراض و هیاهو از میان مردم بلند شد.
هوش مصنوعی: سپه به سمت دژ حرکت کردند و برای مدتی به نبرد با تیر و سنگ مشغول شدند.
هوش مصنوعی: کسی که از دو جبهه و طرف مقابل به او فشار آمد، نتوانست هیچ طرف را راضی کند و کار کسی درست نشد.
هوش مصنوعی: در نهایت، پس از تلاشهای بسیار، آن سپاه خسته و ناتوان در مسیر خود مدتی طولانی باقی ماند.
هوش مصنوعی: شب خوشی بود که بر خسرو گذشت، اما به نظر میرسد آن شب با ترفند و فریب آمیخته بود.
هوش مصنوعی: بخسرو گفت: این کار بدون تدبیر انجام نمیشود، جز اینکه با ترفند و نقشهکشی به آن دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم زیر سایهاش نشسته باشم، مطمئنم که هرگز چهرهاش را نخواهم دید.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، یک فکر در ذهنم رسوخ کرده است که میخواهم آن را بیان کنم تا ببینم شاه چه نظری در مورد آن دارد.
هوش مصنوعی: هر شب مردی قوی و توانمند از خندق آب را بالا بکشد.
هوش مصنوعی: به اندازهای از خندق او آب میکشد که خود خندق به خاطر او پر از آب خواهد شد.
هوش مصنوعی: من اراده کردهام شبانه سوار بر قایق شوم و به آرامی به آن سوی خندق بروم.
هوش مصنوعی: وقتی مردی آن دلو سنگین را از چاه بیرون بکشد، من هم در آن دلو مینشینم تا او را به بالای چاه بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی که بروم، اگر بخت یاری کند، خونش را در زمین بریزم و به حال او غصه بخورم.
هوش مصنوعی: پس از آن، قایق کوچکی بساز، و نشانهاش را از من بخواه.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو آن نشانه را پیدا کنی، باید بدن صد نفر را با زورق در نشانی قرار دهی.
هوش مصنوعی: من هر فردی را به اوج میرسانم، چرا که حتی اگر تنها یک فیل هم باشد، من آن را به تنهایی بالا میکشانم.
هوش مصنوعی: وقتی مردی با صد اقبال و توانایی به بالاترین نقطه برسد، در آن زمان ما در آن قلعه را به روی شاه خواهیم گشود.
هوش مصنوعی: ما پل آن قلعه را روی آب میبندیم تا دشمنان نتوانند به راحتی به ما نزدیک شوند و خواب آرامی برای آنها فراهم نکنیم.
هوش مصنوعی: اگر چرخ گردان به شیرمردان کمک کند، جهان به دست آنها تغییر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: به گونهای صحبت او برای شاه خوشایند بود که به یکباره دلش را به هم ریخت.
هوش مصنوعی: شاهزاده بسیار خلق کرده است تا بندگانش همیشه در خدمت او باشند.
هوش مصنوعی: تدبیر و فکر درست بسیار مهم است، در حالی که دل پاک و روشنایی ذهن مانند خورشید تابان است.
هوش مصنوعی: بفرما این فکر خوب را جدی بگیر و حالا بلند شو تا قایق را آماده کنی.
هوش مصنوعی: بالاخره وقتی که کار قایق خوب پیش رفت، شب خوشی به سوی خندق رفت.
هوش مصنوعی: شبی تاریک بود که مانند روزی میماند که دلی از عشق و شادابی جدا میشود.
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب زمین به دلیل تاریکی، ستارهها در حیرت و گیجی قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: آن مرد فریبکار سوار بر قایق شد و به راهش ادامه داد تا اینکه به زیر دیوار رسید.
هوش مصنوعی: زمانی که مرد آن دلو را از بالا انداخت، به نوعی سپاه خود را تنها در میدان جنگ رها کرد.
هوش مصنوعی: به زودی مردی به سراغ او میآید و او را از جایگاهش پایین میآورد، به طوری که دیگر نمیتواند به زندگی ادامه دهد و به سختی دچار آسیب میشود.
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک، مردی که بیخبر بود، به دست دشمن زخمی بر دلش وارد شد.
هوش مصنوعی: نشانه این است که آن دلو با سبکرویی خود بر روی آب حرکت میکند و به سوی خسرو مسیرش را میپیماید.
هوش مصنوعی: به محض اینکه دل شاداب و خوشحال شد، شاه به سرعت کشتیها را روانه کرد.
هوش مصنوعی: گوسفند را به بالا کشید و شصت نفر را هم به دنبال خود برد.
هوش مصنوعی: دیگر یاران، صد نفر به پا خاستند و از میان آنها افرادی با خنجر به یک سمت رفتند.
هوش مصنوعی: آنها از آنجا تا پشت دروازه به طور مخفی و بدون صدا حرکت کردند.
هوش مصنوعی: پس در ورودی ده، افرادی خوابیده بودند و نمیدانم که تا چه زمانی به ندا یا خبر شهادت گوش سپرده بودند.
هوش مصنوعی: در آن مکان، هر ده و روستا نابود شدند و مردم آنجا در میان خون و اندوه غوطهور شدند.
هوش مصنوعی: سپس در مخفیانه، در محلی که آب خندق وجود داشت، پل ساختند.
هوش مصنوعی: زمانی که پل را ساختند، لشکر وارد شد و نیرویی از سپاه به طور کامل آماده حرکت شد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه شاپور از اوضاع و وضعیت آگاه شد، لشکر او به حالت آمادهباش درآمد و به انجام کارهای خود پرداختند.
هوش مصنوعی: در آن شب، شور و حال چندانی در دنیا وجود نداشت، اما در روز قیامت، حال و هوای بیشتری خواهد بود.
هوش مصنوعی: شب مانند روز قیامت است و هر گروهی در حال فرار و گریز است.
هوش مصنوعی: صدای لشکر بر ماه بلند میشود، کسی که این صدا را میشنود، از دور آگاه میشود.
هوش مصنوعی: در آن شب، نیروهای هرمز خون بسیاری را به زمین ریختند، به طوری که این خون مانند باران بهاری از آسمان فرو میبارید.
هوش مصنوعی: وقتی پل را ساختند، چرا خون نتوانست از روی پل عبور کند و به بیرون نرود؟
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح زیبا و دلپذیر فرارسید، صدای زنگ به نرمی در فضا طنین انداخت و به نوعی خبر از پایان شب داد.
هوش مصنوعی: هوا صبحگاهی رنگ و جلا گرفته و سردی زمین به رنگ زردی که خورشید به آن بخشیده، درآمده است.
هوش مصنوعی: شاپور، پادشاه، با فیروز نسناس به دربار آمد و با شمشیر و پارچهای خاص در کنار پادشاه ایستاد.
هوش مصنوعی: زمین به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و با ناله و زاری به این فکر افتاد که وقتی شاهی کشته میشود، چه تعداد جنگجو به خاک میافتند و از بین میروند.
هوش مصنوعی: اگر مرا به اجبار وادار کند، او فرمانرواست و اگر بگویم که عفو میکند، باز هم اوست که پادشاه است.
هوش مصنوعی: ابلیس فریبنده مرا به سوی خود کشاند و باعث شد که به خودم ظلم کنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی از من گذشت و مرا بخشید، این لطف بزرگی است که باعث میشود دل من هم به امید و هم به ترس گرفتار شود.
هوش مصنوعی: در دل خاک، خون من جاری میشود. من خود از خاکم، پس از خون من چه چیزی به وجود خواهد آمد؟
هوش مصنوعی: شاه با خوشحالی اعلام کرد که شاپور را به سمت پادشاهی نشابور میفرستد.
هوش مصنوعی: پس از آن، فردی خوشبخت و خوشچهره با چهرهای پر از اشک و خون به سمت جلو حرکت کرد و حالتی آتشین و سوزناک داشت.
هوش مصنوعی: در حاشیهی راه، بر سر (شکوه و عظمت) خود آنگونه گردید که از چشم او دریاهای گوهرآسا به وجود آمد.
هوش مصنوعی: من به خودم آسیب زدم و کارهای نادرستی انجام دادم، اما این کارها به دیگران مربوط نمیشود؛ بلکه فقط به خودم برمیگردد.
هوش مصنوعی: هرچند در پایان کار، رفتار خوبی نداشتم، اما در ابتدا با تو دوست و همراه بودم.
هوش مصنوعی: اگر من از یاری کردن تو سرباز زنم، تو هم با من به انصاف رفتار کن.
هوش مصنوعی: بدی را فراموش میکنم و منتظر خوبی هستم که اگر تو بگویی، اتفاق خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: او از شدت گریه و نالهاش مانند جوی خون بیرون میآید و رفتن به یاریاش دیگر امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: او را گرفت و به حضور شاه آورد، با لبهایی خشک و چهرهای مانند رنگ خاک.
هوش مصنوعی: بخسرو گفت: این درد و رنجی که به وجود آمده، به حدی برایم سخت شده که دیگر نمیخواهم به گذشتهها فکر کنم.
هوش مصنوعی: هرچند که ممکن است گناه و خطاهای زیادی در زندگی فرد وجود داشته باشد، اما در مقابل، حق و اعتبار او بر دیگران بسیار بیشتر است.
هوش مصنوعی: من از تو میخواهم که نیکی کنی، چون شاهان تاریخ با من نیکویی کردند و این محبتها برای من همیشگی است.
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر دل خوش فرخ، چنان عمل کرد که هیچگاه به نیکیهایش آسیب نرساند.
هوش مصنوعی: اگر تو نه در این مسیر خار هستی و نه گل، پس به هیچ کس آزار نرسان و خود را هم از آزار دیگران دور نگاهدار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.