گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲ - گفتار اندر ستایش محمد مصطفى علیه السلام

 

نه با وی دیگری انباز گیریم

نه جز گفتار او چیزی پذیریم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد

 

گله دور است و ما محتاج شیریم

طلسمی کن که شیر آسان بگیریم

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب

 

همان به کاین نصیحت یاد گیریم

که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب

 

گرچه ز الفاظ خود به تقصیر‌یم

در معانی تمام تدبیر‌یم

نظامی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۳

 

بیا امروز ما مهمان میریم

بیا تا پیش میر خود بمیریم

ز مرگ ما جهانی زنده گردد

ازیرا ما نه قربان حقیریم

به مرغی جبرئیلی را ببندیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۳

 

ما عاشق و بی‌دل و فقیریم

هم کودک و هم جوان و پیریم

چون کبریتیم و هیزم خشک

ما آتش عشق زو پذیریم

از آتش عشق برفروزیم

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

گرچه تو امیر و ما اسیریم

گرچه تو بزرگ و ما حقیریم

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۷ - در بیان آنکه بعد از وصول به حق که آن منزلست و نهایت کار خواص است، اخص خواص را در عین حق سیری دیگر است که آن سیر در منزل است. سیر راه نهایت دارد. اما سیر منزل را نهایت نیست. زیرا سیر راه از خود گذشتن است و خودی آدمی را آخری هست اما سیر منزل را که در خداست و عالم حق و وصال، آن را آخری نیست و در تقریر آنکه اهل جسم از اولیای راستین اسرار حق و شرح وصال و مستی عشق را میشنوند. و چون بدان مقام نرسیده‌اند مستی شهوات را که حجاب حقیقی خود آن است مستی حق و وصال می‌پندارند و دعوی نبوت و ولایت می‌کنند. و ایشان خود بدترین خلق‌اند. چنانچه مگسی دریا و کشتی و کشتی‌بان شنیده بود، ناگاه کمیز خری دید، بر سرش کاه برگی جست و بر سر آن کاه برگ نشست و سو بسو میرفت و از کوتاه‌نظری و قصور همت میگفت که اینک دریا و کشتی و من کشتی‌بان، احوال این گمراهان که خود را واصل می‌پندارند همچنان است

 

ما همائیم و هم هما گیریم

غیر خود را بدان که نپذیریم

سلطان ولد
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸

 

مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم

بر وصل تو یکروز ببینی که: امیریم

ای سرو، که اسباب جوانی همه داری

با ما به جفا پنجه مینداز، که پیریم

گر تلخ شود کام دل ما چه تفاوت؟

[...]

اوحدی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۶

 

ما عاشق رند دلپذیریم

ما ساقی مست دلپذیریم

معشوق خودیم و عاشق خود

جز دامن عشق خود نگیریم

مستغنیم از وجود عالم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۹۹ - عهد خونین

 

بِروزِ عَجز، دستِ هم بگیریم

چو گاهِ مرگ شد، با هم بمیریم

پروین اعتصامی
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » چشمهٔ نور

 

هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک‌تر از باد بهاریم

خاکیم و دل‌آویزتر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست

[...]

رهی معیری