گنجور

 
جامی

هر جا به اثر نظر گمارند

زان پی به در مؤثر آرند

ننهند ز زشته بر خرد بند

گیرند به رشته ریس پیوند

در خط چو قلم فرو نمانند

زان قصه خط نویس خوانند

هر جا بینند رشته تابی

در گردنشان شود طنابی

تا چرخ شوند رهنوردان

وز چرخ به سوی چرخ گردان

هر جا خوانند تازه حرفی

در نامه ز خامه شگرفی

زان حرف به سوی خامه آیند

وز خامه به خامه زن گرایند

از هر چه بود به ملک امکان

در جلوه گری ز جسم تا جان

صد سلسله در میان نهد پای

لیکن همه منتهی به یک جای

از مرکز دایره به هر سوی

باشد خط نصف قطر را روی

کارش به محیط یابد انجام

سیرش به محیط گردد آرام

در دایره کین خطوط پیداست

هر یک به محیط می رود راست

رو زین ره راست گر نپیچی

قدری داری وگر نه هیچی

ای میل به تاب و پیچ کرده

روی از دو جهان به هیچ کرده

یک لحظه ز تاب و پیچ باز آی

هیچند همه ز هیچ باز آی

در گردش این بلند کردار

بین این همه نقش های پرگار

هر نقش اگر چه دلپسند است

آیینه صنع نقشبند است

باید ره دلپسند رفتن

از نقش به نقشبند رفتن

تا چند به نقش بند مانی

آن به که به نقشبند رانی

هر نقش عجب که زیر و بالاست

برهان وجود حق تعالی ست

هر جنس کرم که رهنورد است

از کارگه قدیم فرد است

هر مرغ سخن که در ترانه ست

توحید سرای آن یگانه ست

هر غنچه به شکر او دهانیست

هر برگ گل طری زبانیست

هر لاله که در حریم باغیست

از نور هدایتش چراغیست

از سبزه تر به طرف گلشن

داده خط بندگیش سوسن

با خلعت سبز نیکبختان

رقصان به هوای او درختان

راسخ قدمان باغ دایم

در طاعتش ایستاده قایم

ما را که به تختگاه تعلیم

بنهاده به فرق تاج تکریم

هر تیغ بلا که بر سر آید

گردنکشی از درش نشاید

آن به که ز عنف پاک باشیم

در راه وفاش خاک باشیم

نقد دل و جان به او سپاریم

خود در دو جهان جز او که داریم

آن دم که رسد نفس به آخر

گردد سکرات موت ظاهر

جز دامن فضل او نگیریم

میریم به یاد او چو میریم

نظارگیان این کهن دیر

در مرحله نظر سبک سیر

بالغ نظران آفرینش

روشن بصران تیز بینش

پوشیده درج چرخ دانان

ننوشته درج دهر خوانان