مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۵
پیش چنین جمال جان بخش چون نمیرم
دیوانه چون نگردم زنجیر چون نگیرم
چون باده تو خوردم من محو چون نگردم
تو چون میی من آبم تو شهد و من چو شیرم
بگشا دهان خود را آن قند بیعدد را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۸
به گوشهای بروم گوش آن قدح گیرم
که عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم
خوش است گوشه و یا گوشه گشتهای چون من
به هر چه باشد از این دو چو شهد و چون شیرم
چو آب و روغن با هر کی مرغ آبی نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۷
همتم شد بلند و تدبیرم
جز به پیش تو من نمیمیرم
تو دهانم گرفتهای که خموش
تو دهان گیر و من جهان گیرم
زان ز عالم ربودهام حلقه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۷
چو دامن او گیرم عظیم باتوفیرم
چو انگبین و شیرم به پیش لطفش میرم
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۴
بر من چو گذر کند بت کشمیرم
در دیده قیاس چشم مستش گیرم
بگذشت و به چشم خشم در من نگریست
دلدار که پیش خشم چشمش میرم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵
گر من ز محبتت بمیرم
دامن به قیامتت بگیرم
از دنیی و آخرت گزیر است
وز صحبت دوست ناگزیرم
ای مرهم ریش دردمندان
[...]
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹
خیزم که نماند بیش ازین تدبیرم
خصم ار همه شمشیر زند یا تیرم
گر دست دهد که آستینش گیرم
ورنه بروم بر آستانش میرم
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰
گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم
چه خوشتر ازان که پیش دستت میرم
دل با تو خصومت آرزو میکندم
تا صلح کنیم و در کنارت گیرم
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴
گر دست رسد که آستینش گیرم
ور نه، بروم بر آستانش میرم
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴
گر دست رسد که آستینش گیرم
ور نه، بروم بر آستانش میرم
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴
گر دست رسد که آستینش گیرم
ور نه، بروم بر آستانش میرم
سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۵۳ - حکایت
این قدر بس که در برت گیرم
پیش بالای دلبرت میرم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۸ - در بیان آنکه چون مولانا قدسنا اللّه یسره العزیز نقل فرمود چلبی حسام الدین بولد گفت که بجای والد خویش تو بنشین و شیخی کن تا من در خدمت ایستاده باشم. ولد قبول نکرد و گفت که مولانا نگذشته است، حاضر است المؤمنون لایموتون چنانکه در زمان مولانا خلیفه بودی بعد از او هم خلیفه باش.
بکجا رو نهم کرا گیرم
چه بود چاره چیست تدبیرم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۵
بیا، جانا، که جانت را بمیرم
وگر میرم به جان منت پذیرم
خلاص من بجویید، ای رفیقان
که من در قید مهر او اسیرم
نظر گفتند داری با فقیران
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۸ - رفتن خسرو پیش فرهاد و مناظرهٔ ایشان
مرا تا جان بود ترکش نگیرم
وگر میرم رها کن تا بمیرم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۸ - رفتن خسرو پیش فرهاد و مناظرهٔ ایشان
ور این اندیشه را در خویش گیرم
عجب نبود گر از غیرت بمیرم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن
در خواب، چو دامن تو گیرم
بیدار شوم، ولی بمیرم
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴
صد بار ز مهرت ار بمیرم
یک ذره دل از تو بر نگیرم
از شهرم اگر برون کنی سهل
بیرون مگذار از ضمیرم
از من نسزد شکایت تو
[...]