شهنشه گفت کز بخت دل افروز
به جوی شیر خواهم رفت امروز
کشید از تن لباس مرزبانان
برون آمد بر آئین شتابان
از آن سو پرس پرسان کوه بر کوه
به جوی شیر شد تنها ز انبوه
تماشا کرد لختی بر لب جوی
بدید آن سنگها را روی در روی
بهر نقش هنر چون نقش بینی
نظر میکرد و می گفت آفرینی
چو دید آن اوستادی را به بنیاد
به بنیاد دگر شد سوی استاد
جوانی دید در هیکل چو کوهی
ز فر مهتران در وی شکوهی
گرامی پیکرش مانده خیالی
چنان بدری ز غم گشته هلالی
بلا بیش از شمردن دیده جانش
سزاوار شمردن استخوانش
رخش پر خون و سر تا پای پر خاک
میان خاک و خون غلطیده غمناک
بگفتش کیستی و در چه سازی
بگفتا عاشقم در جان گدازی
بگفتش عشقبازی را نشان چیست
بگفتا آنکه داند در بلا زیست
بگفتش عاشقان زین ره چه پویند
بگفتا دل دهند و درد جویند
بگفتش دل چرا با خود ندارند
بگفتا خوبرویان کی گذارند
بگفتش مذهب خوبان کدامست
بگفتا کش فریب و عشوه نامست
بگفتش پیشهٔ دیگر چه دانند
بگفتا غم دهند و جان ستانند
بگفتش تلخی غم هیچ کم نیست
بگفتا گر غم شیرینست غم نیست
بگفت از دوریش چونی درین سوی
بگفتا مردم از غم دور از آن روی
بگفتش بر تو اندازد گهی نور
بگفت آری ولیکن چون مه از دور
بگفت او را مبین تا زنده مانی
بگفتا مرگ به زان زندگانی
بگفت ار زو به جان باشد زیانی
بگفت ارزان بود جورش به جانی
بگفتش دور کن زان دوست یاری
بگفت این نیست شرط دوست داری
بگفت او شهر سوز و خامکار است
بگفتا عشق را با این چکار است
بگفت از عشق او تا کی خوری غم
بگفتا تا زیم در مردگی هم
بگفتش گر بمیری در هوایش
بگفتا در عدم گویم دعایش
بگفتش گر سرت برد به شمشیر
بگفتا هم به سویش بینم از زیر
بگفت ار خون تو ریزد جفایش
بگفتا هم بمیرم در هوایش
بگفت آخر نه خونریزی وبالست
بگفت ار دوست میریزد حلالست
بگفت ار بگذرد سوی تو ناگاه
بگفت از دیده روبم پیش او راه
بگفتش گر نهد بر چشم تو پای
بگفت از چشم در جان سازمش جای
بگفت ار بینیش در خواب قامت
بگفتا بر نخیزم تا قیامت
بگفت آید گهی خوابت درین باب
بگفت آری برادر خواندهٔ خواب
بگفت ار گوید از ناخن بکن سنگ
بگفتا کاوم از مژگان به فرسنگ
بگفتش خوش بزی چند از غم دوست
بگفتا چون زیم چون جان من اوست
بگفت از عشق جانت در هلاکست
بگفتا عاشقان را زین چه باکست
زهر چش گفت دارای زمانه
جوابی بازدادش عاشقانه
تعجب کرد شه زان استواری
وزان سوزش به چندان پخته کاری
کسی کز عشق درد آشام باشد
اگر پخته نباشد خام باشد
چو دیدش کو وفا را پای دارد
قدم در دوستی بر جای دارد
زبان را داشت زان جولان گری باز
بر آئین دگر شد نکته پرداز
مزاجش را به پوزش راز پرسید
وزان حال پریشان باز پرسید
که چونی وز کجا افتادت این روز
که می سوزد دل من بر تو زین سوز
جوابش داد مرد غم سرشته
که این بود از قضا بر من نبشته
چو باشد دست تقدیرم عنانگیر
کجا بیرون توانم شد ز تقدیر
بگفتا دیده چون دل مایل افتاد
بلای دیده لابد بر دل افتاد
ازین پیشم نبود این بانگ و فریاد
که طبعم بنده بود و جانم آزاد
ملک گفت اندک اندک پر شد این سیل
به پستی هم بران نسبت کند میل
دل اندر چیز دیگر بند و میکوش
کش از خاطر کنی عمدا فراموش
چنان آزاد گردی روزکی چند
که ناری بیش یاد این مهر و پیوند
بگفت آن گه توان برجستن از چاه
که تا زانو بود یا تا کمرگاه
اگر چه هست شیرین جان مسکین
ولیکن نیست شیرینتر ز شیرین
چو از دل رفت شیرین جان چه باشد
چو خصم خانه شد مهمان که باشد
مرا تا جان بود ترکش نگیرم
وگر میرم رها کن تا بمیرم
منه بر جان من بندی که داری
به خسرو گوی هر پندی که داری
هر آن کس کو دهد دیوانه را پند
نخوانندش خردمندان خردمند
گر از لعلش مرا روزیست جامی
رسم زو عاقبت روزی به کامی
وگر نبود ز بختم فتح بابی
گدائی مرده گیر اندر خرابی
چو لوح زندگانی شد ز من پاک
چه خواهد ماندن از من پارهای خاک
تو خسرو را نصیحت کن در این درد
که خواهد ماندن از تاج و نگین فرد
دل شه زین جواب آتش انگیز
به جوش آمد چو دیگی ز آتش تیز
به منزل شد ز کوهستان اندوه
غبار کوه کن بر سینه چون کوه
ز فرهاد آنچه در دل داشت حالی
دل اندر پیش یاران کرد خالی
ندیمان کان سخن در گوش کردند
نبد جای و سخن خاموش کردند
فرو بستند لب در کار شیرین
عجب ماندند از گفتار شیرین
ملک گفت این وجود خاک بنیاد
خرابم شد ز سنگ انداز فرهاد
اگر خون ریزمش بر رسم شاهان
مبارک نیست خون بیگناهان
ور این اندیشه را در خویش گیرم
عجب نبود گر از غیرت بمیرم
بباید رفت راهم را به هنجار
که پایم وارهد ز آشوب این خار
بزرگ امید گفت این سهل کاریست
به مژگان خارم ار در پات خاریست
روان کن هرزه گوئی را که در حال
برو از مردن شیرین زند فال
اگر میرد فتوح خویش گیریم
و گر نه کار دیگر پیش گیریم
خوش آمد شاه را آن چاره سازی
نمودش مرگ آن بیچاره بازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاه، با شوق و امید، به سمت جوی شیر میرود و در این مسیر با جوانی عاشق به گفتگو میپردازد. جوان از عشق و دردهای آن میگوید و اینکه عاشقان چگونه با غم زندگی میکنند. او عشق را باعث خوشی و آتش دل میداند و توضیح میدهد که عشق واقعی همواره دلی پر از درد و غم را در پی دارد.
در ادامه، شاه متوجه میشود که گفتگوهای جوان با عشقش چقدر عمیق و جدی است، و اندیشههای او درباره عشق و مرگ او را تحت تاثیر قرار میدهد. جوان به طور مداوم عشق را مهمتر از زندگی و مرگ میداند و بر این باور است که حتی در مرگ هم عشق باید حفظ شود.
در پایان، شاه به شدت از این گفتگوها متاثر میشود و تصمیم میگیرد که راهی را در پیش گیرد که با عشق و وفاداری همسو باشد، و تلاش میکند تا از غم و مشقتهای زندگی فرار کند. این داستان بر پایه عشق، وفاداری و درد دل عاشقان بنا شده است.
هوش مصنوعی: شاه گفت که امروز به خاطر بخت خوشم، به جوی شیر خواهم رفت.
هوش مصنوعی: او لباس مرزبانان را از تن بیرون آورد و به سرعت به راه افتاد.
هوش مصنوعی: کوه به کوه خبر میدهد و در جستجوی شیر است، اما از میان جمعیت و ازدحام، تنها و بییار میشود.
هوش مصنوعی: مدتی را کنار جویی ایستاد و سنگها را که روبهروی هم بودند، تماشا کرد.
هوش مصنوعی: برای هنر و جلوههای آن، وقتی به آنها نگاه میکرد، با تحسین و شگفتی میگفت که چقدر زیبا خلق شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی آن شاگرد استاد را در حال اصول و مبانی کار دید، به طور کلی نگرشش نسبت به استاد تغییر کرد و به نوعی دیگر به او نگاه کرد.
هوش مصنوعی: جوانی را دیدم که مانند کوهی بزرگ و با شکوه بود و از مهارت و تواناییهایش در برابر دیگران فخر میکرد.
هوش مصنوعی: پیکر او به قدری محترم و ارزشمند است که به خاطر اندوه، مانند هلال ماه دچار تغییر و کاهش شده است.
هوش مصنوعی: بلا و سختیهایی که او متحمل شده، اگر بیشتر از آنچه که برشمرده میشود نباشد، اما جانی که در این راه از دست داده، ارزش و اهمیت بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: اسب زخمی و خونی، سر تا پایش پر از خاک شده و در میان خاک و خون به شدت غمگین و در حال غلطیدن است.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که تو کیستی و چه میکنی، او پاسخ داد که عاشق هستم و در عشق جانم را فدای عشق میکنم.
هوش مصنوعی: سوالی دربارهی نشانههای عشق و عاشقی پرسیده شد و پاسخ داده شد که کسی که میداند چگونه در سختیها و مشکلات زندگی کند، عاشق واقعی است.
هوش مصنوعی: عاشقان از او پرسیدند که در این مسیر چه جستجو میکنند، او پاسخ داد که دلهایشان را میسپارند و به دنبال درد و رنج میگردند.
هوش مصنوعی: دل از خوبی و زیبایی دیگران حسرت میخورد و میپرسد چرا من را با خود نمیبرند؟ و دیگری پاسخ میدهد که تنها زیبایان به دنبال خوشی و خوشگذران هستند و وقت ندارند که به دل من توجه کنند.
هوش مصنوعی: او از او پرسید که مذهب نیکوکاران چیست؟ و او پاسخ داد که مذهب آنها نام و فریب و دلربایی است.
هوش مصنوعی: گفت: دیگران در چه کاری سررشته دارند؟ پاسخ داد: فقط غصه میدهند و جان میگیرند.
هوش مصنوعی: او به او گفت که تلخی درد و غم هیچ کم و کسر ندارد. او در پاسخ گفت که اگر درد و غم شیرین باشد، دیگر غم به حساب نمیآید.
هوش مصنوعی: سوالی را در مورد حالت فردی از دور پرسیدند و او در جواب گفت که مردم به خاطر دوری از آن چهره زیبا غمگین هستند.
هوش مصنوعی: او به او گفت که گاهی بر تو تابش نور خواهد افکند. او پاسخ داد: بله، اما مثل ماه که از دور میتابد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که تا زمانی که زندهای نباید نگرانی داشته باشی. او پاسخ داد که مرگ از این نوع زندگی بهتر است.
هوش مصنوعی: اگر از او زیانی به جان برسد، گفته میشود که هزینهاش ارزان است.
هوش مصنوعی: دوست را از خودت دور کن، اما دوستت جواب داد که اینطور رفتار کردن، نشانهی محبت واقعی نیست.
هوش مصنوعی: او گفت که شهر دچار آتش و ویرانی است و پرسید عشق چه کمکی میتواند به این وضع کند؟
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر عشق او غصه بخوری؟ پاسخ این است که حتی اگر در حالت مردگی هم باشم، باز هم غم عشق او را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری گفت: اگر در عشقش بمیرم چه میکنی؟ او پاسخ داد: وقتی در عدم هستم، اسم او را دعا میکنم.
هوش مصنوعی: گفت اگر سر تو را به شمشیر ببرند، من هم به سوی او میروم و از زیر نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که خون من به خاطر او بریزد، من هم میگویم که در عشق او جان میدهم.
هوش مصنوعی: در این جا به این نکته اشاره شده که اگرچه خونریزی کار نادرستی است، اما اگر به خاطر عشق و دوست داشتن باشد، قابل قبول و مجاز است.
هوش مصنوعی: اگر ناگهان به سمت تو بیاید، یعنی از دوری دور شوم و راه را برای او باز کنم.
هوش مصنوعی: اگر او پایش را بر چشم تو بگذارد، من از چشم او در جانم جایی برای او میسازم.
هوش مصنوعی: اگر در خواب ببیند که قامتش را میگوید که تا قیامت از جا برنمیخیزد.
هوش مصنوعی: او گفت که گاهی خوابهایش در این مورد میآید و برادرش جواب داد که بله، این خوابها را شنیده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که با ناخن سنگی را بکن، من جواب میزنم که من میتوانم از مژگانم فاصلهای به اندازه یک فرسنگ بزنم.
هوش مصنوعی: گفت: خوش بگذران زندگی، چرا که غم دوست را فراموش کن. پاسخ داد: چگونه میتوانم خوش بگذرانم، وقتی او همانند جانم عزیز است؟
هوش مصنوعی: او گفت: عشق باعث از بین رفتن جان تو شده است. و گفت: عاشقان از این وضعیت چه نگرانی دارند؟
هوش مصنوعی: در پاسخ به تلخیها و دشواریهای زندگی، کسی با عشق و محبت برخورد میکند و به طور ملایم و عاشقانه جواب میدهد.
هوش مصنوعی: شاه از استواری و پختگی او شگفتزده شد و از شدت سوزش او در کارهای انجام شده حیرت کرد.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق دچار درد و رنج است، اگر تجربه و پختگی نداشته باشد، همانند کسی است که ناپخته و خام است.
هوش مصنوعی: وقتی کسی را میبینی که به وفا پایبند است، نشان میدهد که در دوستی ثابت قدم و محکم است.
هوش مصنوعی: زبان به خاطر افزایش تجارب و فعالیتهای جدید، تحت تأثیر قرار گرفت و توانست به شکلی جدید و متفاوت صحبت کند.
هوش مصنوعی: او با احترام از حال او پرسید و دربارهی وضعیت نامناسبش سوال کرد.
هوش مصنوعی: چرا و از کجا به این حال و روز افتادهای که به خاطر تو دلم اینگونه آتش میگیرد؟
هوش مصنوعی: مردی که غم را در وجودش حس کرده بود، به او پاسخ داد که این سرنوشت من بود و بر من نوشته شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت من را به دست بگیرد، نمیتوانم از آن خارج شوم و به جایی بروم.
هوش مصنوعی: چشم وقتی به چیزی جذب شود، حتماً دل نیز تحت تأثیر آن قرار خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: قبل از این، من چنین صدایی از خودم نداشتن که روح من آزاد بود و طبع من به چیزی وابسته شده بود.
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: این سیل به آرامی پر میشود و به سمت پایین هم به حرکت ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: دل خود را به چیز دیگری مشغول کن و سعی کن که به عمد چیزهایی را که در ذهنت هست فراموش کنی.
هوش مصنوعی: چقدر آزاد و رها شدهای که چند روزی بیشتر به یاد این عشق و ارتباط نخواهی بود.
هوش مصنوعی: انسان میتواند از چاه بیرون بیاید وقتی که عمق چاه به اندازه زانو یا کمر او باشد.
هوش مصنوعی: هر چند جان بیچارهام شیرین است، اما هیچچیز نمیتواند شیرینتر از خود شیرینی باشد.
هوش مصنوعی: وقتی عشق شیرین از دل برود، چه اتفاقی میافتد؟ وقتی دشمن به خانه بیاید، چه کسی در آنجا خواهد بود؟
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زندهام از تو جدا نخواهم شد و اگر روزی بمیرم، رهایم کن تا بروم.
هوش مصنوعی: من بر جان خود بار سنگینی نگذار که به خاطر محبتت به شاه، هر نصیحتی که داری را با من در میان نگذاری.
هوش مصنوعی: هر کس که به یک دیوانه نصیحت کند، از نظر خردمندان، فردی عاقل و دانا نخواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر روزی از شراب لبان او نصیبم بشود، مطمئناً روزی به خوشبختی و کامیابی خواهم رسید.
هوش مصنوعی: اگر خوششانسی و موفقیت من نبود، راهی جز begging و درخواستی برای کمک از دیگران در این وضعیت خراب نداشتم.
هوش مصنوعی: وقتی لوح زندگیام از هر آلودگی پاک شود، تنها چیزی که از من باقی میماند تکهای خاک خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خسرو توصیه کن که در این رنج که از تاج و جواهرش خواهد ماند، دقت کند و به فکر چاره باشد.
هوش مصنوعی: دل شاه به خاطر این پاسخ تحریکآمیز به خروش درآمد، مانند دیگی که بر اثر حرارت شعلهها به جوش میآید.
هوش مصنوعی: از کوهستان اندوه به منزلی رسید، غبار کوه را باید بر سینهاش به مانند کوه تحمل کند.
هوش مصنوعی: فرهاد احساسی که در دل داشت را با دوستانش در میان گذاشت و دلش را خالی کرد.
هوش مصنوعی: دوستان و همراهان که در دل شب به گفتوگو نشسته بودند، چون صدای سخن به گوش آمد، دیگر جایی برای حرف زدن نماند و سکوت بر آن جلسه حاکم شد.
هوش مصنوعی: آنها در کار شیرین سکوت کردند و از صحبتهای شیرین حیرت کردند.
هوش مصنوعی: ملک اظهار میکند که وجود او که بر پایههای خاکی بنا شده، به خاطر سنگپرانی و کارهای فرهاد خراب شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه خونریزی و ظلمی که از طرف شاهان صورت میگیرد خوشایند نیست، اما ظلم و کشتار افرادی که هیچ گناهی ندارند حتی بیشتر ناپسند و نگرانکننده است.
هوش مصنوعی: اگر این فکر را در دل خود نگه دارم، تعجبی ندارد اگر به خاطر غیرتم بمیرم.
هوش مصنوعی: باید به راهی بروم که مطابق با اصول و قوانین باشد تا پایم از درد و آزار این خارها در امان بماند.
هوش مصنوعی: بزرگ امید میگوید: این کار سادهای است، حتی اگر خارهایی زیر پایم باشد، با مژگانم (چشمانم) میتوانم آنها را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: هرزهگویان را از میان بردار، چون در حال رفتن از زندگی شیرین و نیکو هستی.
هوش مصنوعی: اگر فتح و پیروزی به دست آید، از آن خود خواهیم کرد و اگر نه، به کار دیگری مشغول خواهیم شد.
هوش مصنوعی: مرگ بیچاره به عنوان یک راه حل برای شاه مطرح شد و این موضوع برای او خوشایند بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.