گنجور

 
مولانا

همتم شد بلند و تدبیرم

جز به پیش تو من نمی‌میرم

تو دهانم گرفته‌ای که خموش

تو دهان گیر و من جهان گیرم

زان ز عالم ربوده‌ام حلقه

که به دست توست زنجیرم

پیر ما را ز سر جوان کرده‌ست

لاجرم هم جوان و هم پیرم

چون گشاد من از کمان تو است

راست رو خصم دوز چون تیرم

با گشادت چه جای تیر و کمان

هر دو را بشکنم بنپذیرم

دیدن غیر تو نفاق بود

من نه مرد نفاق و تزویرم

با من آمیختی چو شکر و شیر

چون شکر در گداز از آن شیرم

طاقتم طاق شد ز جفتی خویش

در میفکن دگر به تأخیرم

درد تأخیر چون برآرد دود

بر رَود تا اثیر تأثیرم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۷۵۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

پس همان به که گوشه‌ای گیرم

تن زنم گر زیم و گر میرم

حمیدالدین بلخی

داشت نتوان ببند و زنجیرم

گر دل از خدمتِ تو بر گیرم

کمال خجندی

اگر من از عشق آن دو رخ میرم

ای گل روضه دامنت گیرم

کاشی سازند از گلم مرغی

با کمان ابرونی زند تیرم

دیدم آن رخ بخواب خوش سحری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه