باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱
ببندم شال و میپوشم قدک را
بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریاها سراسر
بشویم هر دو دست بی نمک را
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳ - در شکایت زمانه
خطابی با فلک کردم که از راه جفا کشتی
شهان عالمآرای و جوانمردان برمک را
زمام حل و عقد خود نهادی در کف جمعی
که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
نهان در گوش هوشم گفت فارغ باش از این معنی
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳
زهی باد بر تو و عکس حلمت
گران سایه کرده سپهر سبک را
تف خطار و تیغ آتش فشانت
دهد طبع خورشید باد خنک را
تنگ حال بد بی تو صدر وزارت
[...]
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۲ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین
فروغ از چهر تو مهر فلک را
نمک از کان لعل تو نمک را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۰ - حکمت و اندرز سرایی حکیم نظامی
که پرسید از من اسرار فلک را ؟
که معلومش نکردم یک به یک را
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۷ - پاسخ دادن بهرام ایرانیان را
میوه نو تویی سیامک را
یادگار اردشیر بابک را
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند
یقین در جان خود دید او فلک را
بگویم پیش سالک یک بیک را
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
تماشا میکنم چرخ فلک را
نظاره میکنم آن یک بیک را
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل ششم » بخش ۳ - الضلال المبین
بازخوان و بدان یکایک را
تا کند زایل از تو این شک را
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۵ - در دست از دهن باز داشتن زنان مصر و زبان طعن بر زلیخا کشیدن و به تیغ غیرت عشق دست و زبان ایشان بریدن
مده ره در وفاداریم شک را
نگه می دار حق این نمک را
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
به رخ تو مهجبینان حسدست یکبهیک را
تو چه آدمی که باشد به تو رشک صد ملک را
ندهد کس از شهیدان به تو شوخ یاد اگرنه
نفس تو زنده سازد چو مسیح یکبهیک را
بر تو دیدهبانی به ره امید دارم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را
کاتش زده در رشته جان شمع فلک را
دامان ملک گرچه نیالود درین خاک
بر خاک نشینان تو رشک است ملک را
از حسرت ماه تو که بر اوج سماک است
[...]
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳ - در راز و نیاز با خداوند
ز تو اندوخته عقل این محک را
که میسنجد عیار یک به یک را
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۶ - وله
میری کاقبال او چو رانده یزک را
گرفته (کذا) روی سماک و پشت سمک را
گرچه شمارد به هوش ز انجم تک را
لیک نداند ز جود از صد یک را