عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتگوی شیخ ابوسعید مهنه با پیری روشنضمیر دربارهٔ صبر
از درونی چون طلب بیرون رود
گر همه گردون بود در خون رود
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۲۴ - الحكایة و التمثیل
از زفانها هر سخن بیرون رود
از زفان شاعران موزون رود
عطار » مصیبت نامه » بخش بیستم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
کار چون از حد خویش افزون رود
صاحب آن کار را در خون رود
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۴ - دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را از شب خفتن در آن مسجد
چون نداند ره مسافر چون رود
با ترددها و دل پرخون رود
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۷ - رفتن امیر خشمآلود برای گوشمال زاهد
تا که شیطان از سرش بیرون رود
بیلت خربندگان خر چون رود
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۱
این دل که هر شبیش ز سالی فزون رود
یکدم چه باشد، ار سوی صبر و سکون رود
زنهار دل بریم ز سودای عشق، از آنک
دیوی ست اینکه نه به دعا و فسون رود
بی درد گویدم که چرا شام تا سحر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲
دل از رخ تو به گل های تازه رو نرود
که آرزوی عزیزان به رنگ و بو نرود
کسی که یاد لبت هر دمش گلوگیر است
نه می که چشمه حیوانش در گلو نرود
خطی کشیده به افسون به گرد روی تو حسن
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟
سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟
بنشست در درونم و غیر از خیال یار
رخصت نمیدهد که کسی در درون رود
دانی که در دل تو کی آید جمال یار؟
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
ما را به جای آب اگر از دیده خون رود
چون رفت جان هرآینه صبر و سکون رود
از گوشه ی جگر نرود داغ او مرا
آری ز سینه داغ جگرگوشه چون رود
سیماب آه من بکند چرخ را سیاه
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴
نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود
از شیشه تا درست بود باده چون رود
از کشتگان به کوی تو شد سیل خون روان
مپسند بیش ازین که به کوی تو خون رود
هرگه ز زلف سلسله بر طرف رخ نهی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵
با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود
جان را برون کنم مگر این غم برون رود
هر عاقلی که شیفته روی و موی تست
آخر چو شمع بر سر داغ جنون رود
منعم مکن ز گریه خون کز فراق تو
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲
هر کس که در بهار به صحرا برون رود
عیش آن گهی کند که به ذوق جنون رود
عارف به خار و گل چو ببیند به روی دوست
روزی دری گشاید و بیخود درون رود
حربا مجوی، بر اثر عشق رو، که گل
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۲۲
حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟
داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۰
حسرت اوقات غفلت چون زدل بیرون رود؟
داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟
چون کسی سالم برون از ورطه گردون رود؟
از شکار جرگه صید خسته بیرون چون رود؟
فیض یکرنگی تماشا کن که گر سنگین دلی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶۸
به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود
که بوی باده به یک شستن از کدو نرود
به پیر میکده هر کس ارادتی دارد
به آستان خرابات بی وضو نرود
ز پنبه سر مینا به حلقم آب چکان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
تاکی ز جوی هر مژه ام اشک و خون رود
یک ره ز در درآ،که غم از دل برون رود
در پیش چشم من نگهت با رقیب بود
این داغ حسرت از دل آزرده چون رود؟
خون می رود ز دیدهٔ ما دل شکستگان
[...]