گنجور

 
ابن حسام خوسفی

ما را به جای آب اگر از دیده خون رود

چون رفت جان هرآینه صبر و سکون رود

از گوشه ی جگر نرود داغ او مرا

آری ز سینه داغ جگرگوشه چون رود

سیماب آه من بکند چرخ را سیاه

گر آه من به گنبد سیمابگون رود

برکوه اگر نهند تحمل نیاورد

آنچ از غم تو بر دل زار و زبون رود

تریاک روزگار نباشد دوا رسان

انرا که زهر داغ تو اندر درون رود

چون دل به قوت ملکیّت برد شکیب

صبر از دریچه ی بشریّت برون رود

عقل جنون گرفته فروشد به کوی غم

ترسم که عقل درسرکارجنون رود

هردم زچشم من بچکد اشک لاله رنگ

درچشم کان خیال رخ لاله گون رود

کوروکبود چرخ که از جور روزگار

برمن هر آنچه می رود از چرخ دون رود

ابن حسام از در دولت پناه دوست

بر وعده ی پناهگه آخر برون رود

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۹ به خوانش دریا قلیلی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

این دل که هر شبیش ز سالی فزون رود

یکدم چه باشد، ار سوی صبر و سکون رود

زنهار دل بریم ز سودای عشق، از آنک

دیوی ست اینکه نه به دعا و فسون رود

بی درد گویدم که چرا شام تا سحر

[...]

سلمان ساوجی

از چشم من خیال قدش کی برون رود؟

سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟

بنشست در درونم و غیر از خیال یار

رخصت نمی‌دهد که کسی در درون رود

دانی که در دل تو کی آید جمال یار؟

[...]

جامی

نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود

از شیشه تا درست بود باده چون رود

از کشتگان به کوی تو شد سیل خون روان

مپسند بیش ازین که به کوی تو خون رود

هرگه ز زلف سلسله بر طرف رخ نهی

[...]

اهلی شیرازی

با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود

جان را برون کنم مگر این غم برون رود

هر عاقلی که شیفته روی و موی تست

آخر چو شمع بر سر داغ جنون رود

منعم مکن ز گریه خون کز فراق تو

[...]

عرفی

هر کس که در بهار به صحرا برون رود

عیش آن گهی کند که به ذوق جنون رود

عارف به خار و گل چو ببیند به روی دوست

روزی دری گشاید و بیخود درون رود

حربا مجوی، بر اثر عشق رو، که گل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه