گنجور

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

ناید زور هزبر و پیل ز پیشه

ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ

عنصری
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی و دوم: اندر تجارت کردن

 

ای در دل من فکنده عشق تو فروغ

بر گردن من نهاده تیمار تو یوغ

عشق تو به جان و دل خریدستم من

دانی به خریده بر نگویند دروغ

عنصرالمعالی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - صفت کودک جعبه زن

 

عین عین کرده چشم را به دروغ

راست مانند گاو جسته زیوغ

مسعود سعد سلمان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۸ - جنگ ماهنگ و مهراج، و آگاهی مهراج از کار جمشیدیان

 

اگر چه نکوهیده باشد دروغ

رهاننده باشد چو گیرد فزوغ

ایرانشان
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵

 

از بخل کسی که می‌کند وعده دروغ

بگریز ازو که آب دارد در دوغ

آن صبح که خلق کاذبش می‌خوانند

هرگز نرسد ازو به ایمان فروغ

خاقانی
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۷ - طعنهٔ زاغ در دعوی هدهد

 

چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ

پیش من لافی زنی آنگه دروغ

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۶ - مخلص ماجرای عرب و جفت او

 

شاهدت گه راست باشد گه دروغ

مست گاهی از می و گاهی ز دوغ

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۷ - تتمهٔ اعتماد آن مغرور بر تملق خرس

 

چونک بی‌سوگند گفتش بد دروغ

تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶۵ - خلاص یافتن کودکان از مکتب بدین مکر

 

مادران گفتند مکرست و دروغ

صد دروغ آرید بهر طمع دوغ

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲۲ - معجزه خواستن قوم از پیغامبران

 

ما نخواهیم این چنین لاف و دروغ

کردن اندر گوش و افتادن بدوغ

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۲

 

غریبی گرت ماست پیش آورد

دو پیمانه آب است و یک چُمْچه دوغ

اگر راست می‌خواهی، از من شنو

جهان‌دیده بسیار گوید دروغ

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیه‌السلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس می‌کرد منع می‌فرمود و می‌گفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه می‌کرد و موسی منع می‌فرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده می‌فرمود، چندانکه منعش می‌کرد ممکن نمی‌شد و پند موسی را قبول نمی‌کرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»

 

کانِ افسون و حیلتی و دروغ

وای او را که افتد از تو به دوغ

سلطان ولد
 
 
۱
۲